بیوگرافی آنتوان چخوف
چخوف نویسنده ای بشردوست، آزدیخواه و روشنفکر بود و داستان های وی حکایت از افکار مترقی او می نماید. او با فساد و دروغ، خودنمایی، سرشکستگی، منفی بافی، کوته نظری، ستمگری، آزادیخواهی دروغین و سرانجام، صفات منفی با کمال خشونت مبارزه می کند و جامعه عقب مانده را به آینده درخشان و زندگانی سعادتمندانه امیدوار می سازد و برای رسیدن به اصول مترقی افکار برجسته ای به خوانندگان آثار خود تلقین می کند.
در زندگی نامه آنتوان چخوف اینگونه آمده است که: « آنتوان پاولویچ چخوف » درام نویس و داستانسرای معروف روسی در 17 ژانویه سال 1860 در شهر « تاگان روگ » در شمال قفقاز در آغوش یک خانواده بی چیز و معتقد به سنن و آداب قدیمی و ملی دیده به جهان گشود.
جد چخوف از سرف هایی بود که با صرفه جویی و کار زیاد آزادی و حیات خود و خانواده اش را از ارباب خویش بازخرید کرده بود. پدرش مغازهٔ خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندان اش را تنبیه بدنی می کرد. روزهای یک شنبه پسرانش (او ۵ پسر داشت که آنتوان دومین آنها بود.) را مجبور می کرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی می کردند آنها را با چوب تنبه می کرد. همچنین آنها را در ساعاتی طولانی، حتی در زمستان های سرد، در مغازه اش به کار می گرفت. آنتوان در 1867 در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسهٔ دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسهٔ عادی به تحصیل خود ادامه داد.
پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از داد و ستد باز داشت و به ورشکستگی کشان پدرش با داد و ستد جزئی ای که داشت نمی توانست هزینه ی زندگی خانواده را تأمین نماید و از این رو « آنتون » کوچک، در آغاز زندگی با قیافه ی شوم فقر آشنا گردید و به اثرات مخرب آن پی برد. با آنکه چخوف در سختی و فشار زندگی می نمود اما با عزت نفسی که داشت کوچکترین گله و شکایتی ابراز نمی کرد و با کار و کوشش فراوان، تحصیلات مقدماتی خود را در « ژبمنازیوم » مسقط الرأس خاتمه داد و برای تحصیل در دانشکده پزشکی عازم مسکو شد.
درباره آنتوان چخوف
چخوف تحصیلات پزشکى خود را در سن 19 سالگی در سال 1879 در دانشکده پزشکى دانشگاه مسکو آغاز کرد. در زمان دانشجویى، براى گذران زندگى خود و خانواده اش، صدها داستان کوتاه نوشت.
چخوف در نیمهٔ سال 1880 تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدأ تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمی شمارند. جخوف در نامه ای به فیودور باتیوشکوف می نویسد:«نخستین تکهٔ ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریهٔ «دارگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشتهٔ ناچیز را آغازی به حساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنج سال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.» آنچه چخوف به آن اشاره می کند درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایهٔ دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجلهٔ سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سال های 1880 تا 1884 علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نام های مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس… به نوشتن بی وقفهٔ داستان و طنز در مجله های فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادرانش را تأمین می کرد. او در 1884 به عنوان پزشک فارغ التحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت، تابستان آن سال برای استراحت به «بابکیو» رفت و در آنجا با «ساروین» مدیر روزنامه معروف پترزبورگ آشنا شد.
نامههای چخوف به ساورین معروف است و این مرد ناشر غالب آثار بعدی چخوف می باشد. در سال 1886 اولین نمایشنامه اش را به نام «آواز قو» در یک پرده تنظیم کرد و در سال 1877 مسافرتی به جنوب روسیه داشت که تأثیرات خاص آن سفر در اثر معروفش به نام «استپ» آشکار است. اولین مجموعه داستان ش با نام قصه های ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود اولین خلط های خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.
چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی به طور حرفه ای به داستان نویسی و نمایش نامه نویسی روی آورد. در 1885 همکاری خود را با روزنامهٔ پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایش نامهٔ او به نام در جادهٔ بزرگ به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعهٔ داستان های گل باقالی او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال 1886 با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستان های، مراسم تدفین، دشمن،… در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سل ش شدت گرفت و او در آوریل 1887 به تاگانروک و کوه های مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعهٔ در گرگ و میش منتشر شد و در اکتبر نمایش نامهٔ بلندش با نام ایوانف در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.
آثار آنتوان چخوف
آثار معروف چخوف در این سال عبارتست از «هنگام سحر» که مجموعه داستان است و «ایوانف» یک نمایش چهار پرده ای که هم در مسکو و هم در پترزبورگ به نمایش گذارده شده است.
در سال 1888 با جمعی از دوستان و از آن جمله «ساروین» به کریمه رفت و در آنجا داستانهای معروف «استپ، روشنایی ها، جشن تولد، زنگها» را نوشت و لطیفه ای به نام «خرس» در یک پرده تنظیم کرد.
در سال 1888 جایزه پوشکین (به مبلغ 500 «روبل» به وسیله آکادمی علوم امپراطوری به او اعطا شد و در سال بعد عضو جمعیت دوستداران (ادبیات روسی) شد و در همین سال بود که نمایش «دیو جنگل» را در چهار پرده تنظیم کرد. لطیفه «خواستگاری» را در یک پرده و داستان معروف «افسانه خسته کننده، از دفتر یادداشت یک پیر مرد» را نوشت.
در 1891 «فراریان ساخالین» «دوئل» و «زنان» را نوشت و سفری به اروپای غربی کرد. در سال 1892 به ایالت نوگورود رفت تا به قحطی زدگان آن ناحیه کمک کند و سازمانی برای امداد به آنها ایجاد کرد و خودش هم از مسکو به ده «میلخوف» نقل مکان کرد و در دهکده مزبور هم به مبارزه بر علیه بیماری وبا که تازه شایع شده بود پرداخت.
آثار معروفش در این سال عبارتست از داستانهای: اطاق شماره 6- ملخ- زوجه- در تبعید- همسایگان.
در سال 1893، داستان «مرد ناشناس» و یادداشت های معروف مسافرت به سیبری را تحت عنوان «جزیره ساخالین» منتشر کرد.
دکترها توصیه کردند که به کریمه و یا جنوب فرانسه مسافرت کند و در این سال ها و سال های بعد بود که آثار زیر از زیر قلم استادانه چخوف به در آمد: «خانه با مزانین» نمایش نامه «شاهین دریا» داستان بلند «سه سال» و داستان های کوتاه «جنایت»، آریادانا و «زن». و در سال 1897 به خرج خود در ده های روسیه از جمله همان دهکده ملیخوف مدرسه بنا کرد. برای راحتی دهقانان آن نواحی رنج بسیار برد و داستان های معروف «زندگی من»، «موژیکها»، «درگاری» و «در یک نقطه محلی» را به رشته تحریر در آورد.
در این سال داستان های «آدم توی جلد»، «یونچ»، «مستأجر»، «شوهر» ، «خانم مامانی» را نگاشت و در سال بعد (سال 1899) داستان های «خانم و سگ ملوسش» و «درراوین» را به رشته تحریر درآورد.
همچنین از سال 1891، چخوف کار خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا، در فاصله 80 کیلومترى جنوب مسکو، آغازکرد. بیماران از 50 کیلومترى آنجا، پیاده یا با گارى می آمدند تا پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف می ایستادند و در برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى می کردند. چخوف جزئیات را ثبت می کرد، به رایگان دارو می داد و ظرف کمتر از 6 ماه، 576 ویزیت خانگى انجام داد. در ماه ژوئیه، براى کمک به تحت کنترل درآوردن همه گیرى ویرانگر وبا به سمت مأمور سلامت عمومى ناحیه گماشته شد. درکمتر از 2 ماه، تقریبا 1000 بیمار را ویزیت کرد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت اما چخوف کاملا از پاى درآمده بود.
روشن نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل، او نسبت به حملات بیماری سل بی اهمیت بود. بیمارى او در ساخالین بدتر شد اما در بازگشت به مسکو، تا سال 1897 از دریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد تا زمانیکه بیماری او را به شدت مورد حمله قرار داد. بنا بر توصیه دکتر آلکسى اوسترومف، -یکى از اساتید او در دانشکده پزشکى- چخوف براى علاج کامل، به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه عزیمت کرد. البته، او به جاى استراحت، مشغول برنامه اى براى دریافت اعانه جهت احداث آسایش مسلولین شد.
در سال 1900 به عضویت «آکادمی علوم» درپترزبورگ انتخاب شد و نمایشنامه سه خواهر را هم در آن سال تنظیم کرد.
در این سال وضع جسمیش روز به روز بدتر میشد در سال 1901 با «اولگاکنیپر» ستاره «تئاتر هنری» مسکو ازدواج کرد.
او همچنین در همین مدت 3 شاهکار خود را نوشت: بانوى صاحب سگ (1899)، سه خواهر ( 1900)، و باغ آلبالو (1903)
در ماه مه سال 1904 دیگر قادر نبود که از تخت به زیر آید و به اتفاق زنش به یک آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر» رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال 1904 بدرود زندگی گفت و جسدش را به مسکو حمل کردند و آنجا در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند.
کنستانتین استانیسلاوسکى، رئیس سالن تئاتر معروف هنر مسکو، تصمیم گرفت تا نخستین نمایش باغ آلبالو را در 17 ژانویه سال 1907 درگرامیداشت 44 سالگى چخوف و 25 ساله شدن عمر نویسندگى وى به نمایش درآورد.
تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابان های مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشم گیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.