- تفکر دقیق و درست
سلام دوستان. امشب بحث در مورد تفکر صحیح و درست را شروع می کنیم. تعداد بسیار زیادی از افراد در این جهان وجود دارند که معتقدند به طور صحیح فکر می کنند، اما اکثر آنها به هیچ وجه درست فکر نمی کنند؛
فقط تصور می کنند که فکر می کنند و تفکر درست فاکتورهای مشخص و خاصی دارد که به شما توضیح خواهم داد. این فاکتورها پیچیده نیستند، اما به صورت جدی به شما هشدار می دهم که اگر می خواهید بجای یک متفکری که خیلی زود قضاوت و پیش داوری می کند.
به یک متفکر و فکر کننده ی صحیح و درست تبدیل شوید، باید حتما تکنیک داشته باشید، از یک سیستم خاص پیروی کنید و متعهد و ملزم به پیروی از آن سیستم باشید.
اول از همه، سه اصل پایه ای مهم در ارتباط با تفکر درست وجود دارد که در اینجا این سه اصل بیان شده و عبارتند از: شماره یک اصل استدلال استقرایی ( Inductive reasoning ) که براساس حقایق یا فرضیه های ناشناخته استوار شده است.
(( استدلال استقرایی )) به این معنی است که شما تمام حقایق را نمی دانید اما فرض می کنید که این حقایق خاص باید وجود داشته باشند.
برای مثال، اگر شما تفکر درستی در مورد خدا داشته باشید، چه خدایی وجود داشته باشد یا نداشته باشد، هرگز آن را ملاقات نخواهید کرد، هرگز او را نمی بینید، هرگز کسی را ملاقات نمی کنید که او را دیده باشد با این وجود استدلال شما در این موضوع از یک استدلال گرفته شده از طبیعت بدست آمده است.
وقتی به اطراف نگاه می کنید، عوامل خیره کننده ای را در جهان می بینید که به صورت منظم و ساختارمندی تشکیل شده اند و در این دنیای کوچک که زندگی می کنیم، شما به ناچار به این نتیجه می رسید که یک قدرت خارق العاده ای که بسیاری آن را خدا می نامند باید وجود داشته باشد، چه شما یا دیگران آن را با نام خدا یا چیز دیگری بنامید. این یک استدلال استقرایی است.
شماره دو، استدلال قیاسی است که این استدلال برمنبای حقایق شناخته شده – حقایقی که می دانید درست است – یا به آن حقایق ایمان دارید، پایه گذاری شده است.
تعداد زیادی از افراد بر روی یک چیز اصرار می کنند زیرا فکر می کنند که حقایق را در مورد آن چیز می دانند درحالی که تمام این حقایق براساس شایعه یا شواهد شنیداری پایه گذاری شده است.
چیزی مثل این که (( آنها )) گفتند یا (( چیزی که در روزنامه ها و مقالات خواندم )). زمانی که کسی این چنین جمله ای را به من می گوید و ابتدای توضیح خود را با گفتن (( من در مقاله یا روزنامه مشاهده کردم )) آغاز می کند، ظاهرا من آن را قبول کرده و در ذهن من نهادینه شده و به کسی هم اجازه رد کردن و نقض کردن فکر و ذهنم را نمی دهم.
روزنامه نگارهای بسیاری در هر زمانی وجود داشته اند، بسیاری از آنها دانش بالایی هم داشته اند، ولی می دانم که اغلب روزنامه نگارها دچار اشتباه می شوند. آنها همیشه راست و درست نیستند.
سومین فاکتور دخیل در تفکر درست منطق است- یعنی هدایت به توسط تجربیات گذشته، مشابه شرایطی که در یک زمان فرضی دیگر رخ داده است.
خانم ها و آقایان، به طور معمول اگر شما در هنگام تصمیم گیری یا قبل از تصمیم گیری برای انجام یک کار و تفکر درست در مورد آن، سهم قابل ملاحظه ای را برای منطق قائل شده باشید.
مشاهده می کنید که آیا آن منطقی که براساس آن ایده یا تصمیمی را اجرا کرده اید درست بوده است یا نه و به این ترتیب خود را از دردسرهای زیادی نجات داده اید.
این ها سه فاکتوری هستند که در تفکر صحیح و درست مورد توجه قرار می گیرند. دو مرحله در تفکر درست وجود دارد که شما باید به آنها توجه کنید و در اینجا این دو مرحله آورده شده است.
تنها دو مرحله. اول، باید حقایق یا آن چیزی که به آن باور دارید را از شاهد شنیده شده یا دروغ ها یا فیکشن ها جدا کنید. این اولین کاری است که باید انجام دهید. زمانی که با یک موضوعی سر و کار دارید که به موجب آن شما باید در مورد آن فکر کرده و تصمیم بگیرید، بلافاصله باید درباره تمام فاکتورهایی که در این موضوع دخیل هستند، تحقیق کنید.
ببینید که آیا آنها شامل حقایق هستند یا شواهد شنیداری و جعلی اند. این قدم اول است. خانم ها و آقایان، همانطوریکه این موضوع را بیشتر توضیح می دهم، بسیار مفید خواهد بود اگر شما این قوانینی که می گویم را با روش فکر کردن خودتان مقایسه کنید و ببینید که کدام یک اصلا کوتاه تر و مفیدتر است.
ممکن است این ایده خوبی برای شما باشد که برخی از افرادی که بخوبی میشناسید را با استفاده از این قوانین تجزیه و تحلیل کنید و ببینید که چه تعداد از آنها به طور صحیح فکر می کنند.
اول حقایق را از شواهد جعلی و شنیداری جدا کنید. سپس، بعد از این که این کار را کردید و دانستید که حقایق کدامند یا باور و ایمان پیدا کردید که حقایق را می دانید.
این تفکیک را انجام دادید، شواهد شنیداری و غیرواقعی را دور انداختید، با چیزهایی سروکار دارید که می توانید آنها را تأیید کنید، این حقایق را به دو دسته تقسیم کنید: یکی از دسته ها را حقایق (( مهم )) و دیگری را (( غیر مهم )) بنامید.
آیا چیزی درباره ی چگونگی ایجاد تفاوت یا تمایز بین حقایق مهم و غیر مهم می دانید؟ چه تعداد از شما قادر به انجام این تمایز هستید؟ با بالا بردن دست به من نشان دهید.
چی؟ هچکدام از شما قادر به ایجاد تمایز بین حقایق مهم از غیر مهم نیست؟ یا این که شما خیلی خجالتی هستید؟ خانم ها و آقایان، حقیقت مهم ممکن است هر حقیقتی فرض شود که می تواند برای پیشرفت در رسیدن به هدف اصلی شما یا هر خواسته کوچکتر شما که منجر به رسیدن به هدف اصلی شما می شود، مورد استفاده قرار گیرد. این حقیقت مهم برای شما است و دیگر حقایق تقریبا غیرمهم هستند و اغلب آنها با توجه به هدف شما فاقد ارزش هستند.
می توانم برای شما صدها حقیقت و اتفاق که امروز صبح از لحظه ترک خانه ام در St.Louis و رانندگی تا اینجا Paris برایم اتفاق افتاده است را بگویم، اما به شما می گویم که 99 درصد از آنها اهمیتی نداشتند.
تنها یک حقیقت در ارتباط با سفرم به اینجا اهمیت دارد و آن این است که به موقع به این استودیو رسیدم و اکنون در حال انجام سنخرانیم طبق برنامه هستم.
اکنون که می دانید که یک حقیقت مهم چیست. اگر به کارهایی که در طول روز انجام می دهید نگاهی بیندازید از تعداد کارهای غیر مهم و صرف مدت زمان طولانی برای انجام آنها تعجب خواهید کرد، حقایقی که انجام دادن یا ندادن آنها فرقی نداشته و ارتباطی به شما ندارند یعنی هیچ معنی ای به غیر از هدر دادن زمان نداشته اند.
اگر می خواهید جزء افراد موفق باشید، اگر می خواهید تفکر صحیح و استفاده از آن برای افزایش دانش و بالا رفتن از نردبان موفقیت را یاد بگیرید، بنابراین باید نه تنها جداسازی حقایق مهم از حقایق غیر مهم را یاد بگیرید.
بلکه باید عادت کنید که اکثر زمان خود را برای انجام حقایق مهم اختصاص دهید- یعنی حقایقی که برای شما مزیت و سود قطعی و حتمی به بار آورده و منجر به رسیدن به هدف اصلی زندگی تان یا حصول و رسیدن به برخی از هدف های اصلی زندگی تان گردد.
اوه، اگر از این قانون طبیعت کنید، مجبور هستید که برخی از مهمانی های خود را قطع کنید. یک تعداد چیزهایی وجود دارند که شما مایل به انجام آنها هستید اما باید به هرحال بیخیال آنها شوید زیرا باعث تلف شدن زمان تان می شود و اصلا به حقایق مهم و اصلی شما مربوط نیستند.
سپس، توجه شما را می خواهم به موضوع داشتن ایده جلب کنم. ایده ها معمولا فاقد ارزش هستند زیرا معمولا براساس تعصب، پیش داوری و شواهد شنیداری، نادرست و غیرمرتبط هستند.
اغلب مردم در مورد هر موضوعی که شما تصور کنید، نظر و ایده دارند و اکثر این ایده ها به هیچ وجه ارزش ندارند زیرا آنها از طریق عملی و علمی بدست نیامده اند. چند وقت پیش دو مرد در حال بحث در مورد نظریه نسبیت انیشتن بودند.
یکی از آنها گفت، (( آیا واقعا به نظریه نسبیت دکتر انیشتن اعتقاد دارد؟ )) و مرد دیگر گفت، (( Heck، نه. آن مرد ( دکتر انیشتن ) چیزی در مورد سیاست نمی دانست اصلا؟ )). او فکر می کرد که نظریه نسبیت یک سیستم سیاسی است، او همچین عقیده ای درباره آنها داشت.
برای شما جالب خواهد بود دوستان اگر بیشتر و بیشتر مطالعه کنید و برای ایده ها و نظریاتی که در آینده ارائه خواهید کرد، آمادگی داشته باشید.
خودتان را به دقت آنالیز کنید تا ببینید که چطور می توانید در شرایط مناسب و به موقع قادر به بیان آن ایده هستید، ببینید که آیا این ایده ها از منابع معتبر و نه از شواهد شنیداری یا غیرموثق یا از چیزی که خوانده اید یا از چیزی که از یک منبع غیرموثق شنیده اید، اقتباس شده اند.
هیچ ایده ای معتبر و کافی نیست مگر این که براساس حقایق شناخته شده یا حداقل آنچیزی که به عنوان حقایق باور شده اند، بعد از این که تمام تحقیقات ممکن را در مورد این حقایق انجام دادید، بدست آمده اند. هیچ کس نباید ایده ای را در هر زمان درباره ی چیزی بدون یک منبع منطقی که براساس حقایق بدست آمده است، بیان کند.
آیا هرگز به این فکر کرده اید که نباید درباره هر موضوعی نظر بدهید مگر این که درباره ی آن موضوع حقایق شناخته شده یا حقایقی که به آن باور دارید، داشته باشید؟
آیا تابحال در مورد این موضوع فکر کرده اید که اکثر ایده هایتان براساس چیزی است که بسیار با حقایق یا حقیقیت های شناخته شده فاصله و تفاوت دارد؟
شما برای بدست آوردن این حقایق تلاش نکرده اید، اما با این وجود یک نظر یا ایده دارید. شما هیچ حقی در مورد این نظریه ندارید زیرا هیچ چیزی در مورد آن پیدا نکرده اید.
همین چند وقته پیش کسی از من پرسید که ایدم درباره ی وضعیت جنگ کره چیست. من گفتم، (( خوب، این سوال را نمی توانم در یک جمله پاسخ بدم.
ایده های زیادی درباره ی آن دارم. ایده های زیادی درباره ی افراد آغاز کننده ی جنگ دارم. ایده های زیادی درباره ی روشی که این جنگ انجام شده است، دارم)).
نمی توانم با یک ایده جواب بدم. چندین ایده دارم، و تمام آنها براساس آن چیزی است که از زمان آغاز جنگ اتفاق افتاده است. به این معنی که، آنها براساس حقایق هستند.
همچنین توصیه دارای ارزش کمی است. توصیه رایگان یا توصیه هایی که به توسط دوستان و آشنایان به صورت داوطلبانه صورت می گیرند، معمولا ارزش توجه کردن ندارد.
کسی می گوید که هرچیزی در این جهان که شما چیزی از آن بدست نیاورید، دقیقا ارزش آن برابر است با قیمتی که شما برای آن پرداخت می کنید. هیچ تفاوتی نمی کند که چه کاری می خواهید بکنید، چه برنامه ای دارید، کجام می خواهید بروید یا چه کاری دارید می کنید، هدف احتمالیتان در زندگی تان چیست.
لحظه ای که شما شروع به صحبت درباره ی آنها می کنید، تعداد زیادی از افرادی را در دوربر خود با تعداد بسیار زیادی از توصیه های رایگان پیدا خواهید کرد و به طور خاص بسیاری از آنها ارتباط نزدیکی با خواسته و هدف شما ندارند.
زمانی که شروع به سازماندهی اولین فلسفه موفقیت فردی کردم، در نهایت حقیقت این است که نزدیک به پانصد نفر از مردان آمریکایی موفق و شگفت انگیز به صورت رایگان تجربیات خودشان را به منظور کمک به من در تکمیل این فلسفه ارائه کردند.
در اینجا، بیست سال تحقیق در مورد بهترین مغزهای متفکر جهان به کمک من آمد، و هنوزم فکر می کنم که دو یا سه عضو خانواده من درباره ی هدفم و نقطه ضعف های آن بیشتر از پانصد توصیه ای که از مغزهای متفکر دریافت کردم، به من توصیه کردند. این توصیه ها رایگان بودند.
البته، من مجبور به قبول آن ها نبودم. البته، من از آن ها استفاده نکردم. اگر از آن ها استفاده می کردم، امشب در اینجا نبودم، با شما در مورد تفکر کردن صحیح صحبت نمی کردم. مجبور بودم خودم یادبگیرم و کار را خودم انجام دهم.
متفکران و کسانی که به طور صحیح و درست فکر می کنند، به هیچ کس اجازه نمی دهند که بجای آنها فکر کنند. اگر می خواهید به معنای واقعی کلمه تبدیل به یک متفکر واقعی شوید، باید عادت کنید که مسئولیت تفکرات، ایده ها و نظرات خود را قبول کنید.
جستجو و گرفتن اطلاعات از دیگران کاملا درست است؛ تمام دانش و شناخت لازم را بدست آورید، تمام حقایقی را که می توانید بدست آورید. اما در آنالیز نهایی، به هیچ کس اجازه ندهید که بر روی ذهنتان در مورد هرکاری و هرچیزی تأثیر بگذارند.
فکر کنم کافی باشد، یا باید بیشتر توضیح دهم؟ کاملا روشن است، اینطور نیست؟ اجازه ندهید هیچ کس در هیچ کاری و هیچ چیزی برروی ذهن و فکر شما تأثیر بگذارد.
آخرین کلمه در تفکر و بیان نظر باید مال خود شما باشد. اگر اجازه دهید دیگران بجای شما فکر کنند، وارد مسیری با حداقل استقلال و مقاومت شده اید مانند آن رودخانه ای که در پادکست قبلی به آن اشاره کردم. و در مسیری پرپیج و خم و بدون داشتن کنترل قرار خواهید گرفت.
اگرچه نباید اینقدر احمق باشید که فکر کنید می توانید بدون کمک گرفتن از بیرون تفکر صحیح و درست داشته باشید. در اکثر اوقات، مجبور خواهید بود که به دفعات از بیرون کمک بگیرید.
به این دلیل است که اصل مغز متفکر ( mastermind principle ) را داریم. آقای ادیسون مهم ترین و موفق ترین مخترعی است که دنیا تابحال به خود دیده است. اختراعات او براساس تفکر کردن بوده است.
اما قبل از این که به طور صحیح فکر کند، او مجبور بود از دانش علمی، مغزها و آموزش های مردانی که می توانستند به فکر کردن او کمک کنند، کسانی که عرضه کنندگان حقایق بودند، استفاده کند. او این حقایق را برای ایجاد ترکیبات جدید جمع آوری و کنار هم می گذاشت.
جستجو برای اطلاعات یک حق مسلما و واضح برای شما است، اما زمانی که اطلاعات را بدست آوردید، باید از قانون منطق استفاده کیند.
شما باید از منظر این قانون این اطلاعات را مشاهده کنید، و مطمئن شوید که تصمیم گیری خود را براساس حقایق واقعی و نه صرفا شواهد شنیداری و غیرواقعی انجام می دهید. شواهد شنیداری شواهد دست دومی هستند که نمی توانید به اصل و مبدأ آن پی ببرید و ذاتا واقعی و غیرمعتبر هستند.
اگر از آنچه که ارائه می کنم پیروی کنید، براحتی متوجه خواهید شد که باید در برخی از عادات خود تجدیدنظر کنید. در حقیقت، مجبور به ایجاد تغییری اساسی در برخی از عادات فکر کردن خود می شوید.
مجبور خواهید شد که با دقت بیشتری روزنامه بخوانید و با دیده ی تردید و سوال در ذهنتان به آن نگاه کرده و مطالعه کنید؛ مجبور خواهید شد نسبت به آنچه که می خوانید سوال بپرسید، مجبور خواهید شد که این عادت تحت تأثیر قرار گرفتن به توسط شایعات گفته شده به توسط همسایه های خودتان را ترک کنید و کارهای بسیار بیشتری را برروی طرز تفکر خود انجام دهید.
ساخت ایده ها یا نظرات براساس گزارشات روزنامه مطمئن نیست. من در روزنامه مشاهده کردم یک تفسیر ابتدایی است که معمولا به عنوان برند یا برچسب برای یک سخنران و متفکر سطحی و آماتور در نظر گرفته می شود
. (( من در روزنامه ها مشاهده کردم )) یا (( من شنیدم )) یا (( آنها گفتن ))، زمانی که کسی اطلاعات خود در مورد یک موضوع را با این عبارت های ابتدایی و پیشگفتاری شروع می کند، تنها گوش های خود را بسته و توجهی به آن نکنید مگر این که شاهدی حمایت کننده داشته باشید و شما خیلی بهتر فکر خواهید کرد نسبت به آنچه که در گذشته فکر می کرده اید.
در مورد هر موضوعی، شایعه کنندگان و رسواکننده ها منابع قابل اعتمادی نیستند. رسواکنندگان، شایعه پراکنندگان. البته که شما در شهرتان نشنیده اید، اما در برخی از جوامع دیگر آیا شنیده اید که بگویند آنها تعدادی رسواکننده و شایعه پرداز دارند. تقریبا در هرجامعه ای که رفته ام تعدادی از آنها را تقریبا در میان همه جور افرادی به غیر از شنودگان خودم دیده ام. البته، بحث کوتاهی در مورد رسوایی و شایعه سازی خواهیم داشت.
اوه، تعداد زیادی شایعه سازی یا شایعه وجود دارد. برخی از این شایعه ها که می شنوم بخصوص زمانی که درباره ی خودم هست موجب تعجب و شگفتی زیاد من می شود. بنابراین در مورد موضوعی که شایعه پرداز در حال ساختن شایعه درباره ی آن است، بیشتر می دانم.
اما هیچ فرقی نمی کند؛ شایعه ساز حرف خواهد زد. اما اگر شما در مورد مسیر، انجام وظیفه، فعالیت ها، برنامه ها و هدف خود از طرف آن چیزی که شایعه پرداز می گوید، احساس خطر کردید، خانم ها و آقایان، شما نباید هیچ کاری را شروع کنید زیرا به هیچ جایی نخواهید رسید.
مدت ها قبل، یک مرد که این راه را رفته بود وجود داشت، مردی با روح بزرگ و متعالی که به این دنیا آمده بود با هدف این که ببیند آیا می تواند کاری انجام دهد که طبیعت بشر نرم تر و تلطیف تر شده و سبب شود که انسان بتواند با صلح و آرامش بیشتری در کنار یکدیگر زندگی کنند.
او نتوانست بخوبی از پس شایعه سازان، رسواکنندگان و افراد پرحرف برآید. آنها او را قبول نکردند. آنها او را کشتند. اما روح القدس زنده است و جهان را با استفاده از روش ها و راه های غیرقابل وصف تغییر داد.
مسلما نخواهید پذیرفت که تحت هیچ شرایطی در موقعیت بالا قرار بگیرید. شایعه سازان شروع به ناامید کردن و زمین زدن شما خواهند کرد اگر اجازه این کار را به آنها بدهید.
اما اگر یک متفکر واقعی باشید، توجهی به آنچه که درباره ی شما گفته می شود، نمی کنید. بیشتر به این توجه خواهید کرد که چیزهای نادرستی که درباره ی شما گفته می شود، حقیقت ندارد و اگر یک متفکر واقعی و درست باشید، این مسئولیت کلی شما است. علاوه بر آن، نباید به آنچه که مردم می گویند توجه کنید.
آرزوها غالبا بسیار دورتر یا فراتر از حقایق هستند. آیا این را می دانید؟ آیا هرگز درباره ی آن فکر کرده اید؟ من نمی دانم اگر تابحال نسبت به این موضوع که حقایق فراتر یا دورتر از آرزوها هستند، دچار گناه شده اید. گاهی اوقات تحت عنوان آرزو می کنم، نامیده می شوند.
اغلب افراد عادت بدی دارند که حقایق فرضی را با آرزوها یا خواسته های خود هماهنگ می کنند. یکی از ساده ترین کارهایی که می توان روی این کره خاکی انجام داد این است که حقایق موجود در طبیعت را متناسب با آنچه که می خواهید انجام دهید، فرض کنید. آروزها تنها از طریق عمل کردن و نه فرض کردن، به حقیقت تبدیل می شوند.
در یک دوره زمانی خاص تجربه مصاحبه با آخرین گانگستر، آلکاپوچینو را داشتم. شگفت زده شدم وقتی که فهمیدم که علی رغم جنایتکار بودن، زیرپاگذاشتن قانون و توهین به مردم کشور، او معتقد بود که بیش از حد بدنام شده و بیش از حد مورد سوء استفاده قرار گرفته است.
او بیان کرد که Uncle Sam's long nose ( عمو سام دماغ بلند ) در حال انجام یک کار قانونی بوده است- او گفت آن کار قانونی بوده است. او گفت از طریق فروش ویسکی در طی دوره ممنوعیت فروش، او تنها ویسکی را به افرادی که خواهان و تشنه ویسکی بودند، فروخته است.
آنها پول آن را پرداخت می کردند، آنها خوشحال بودند که آن را دارند و عمو سام باید برای انجام این کار قانونی سرخود را بالا نگه دارد. او خود را به این ایده فروخته است: او خود را قانع کرده است که او به توسط قانون بیش از حد بدنام شده و مورد سوء استفاده قرار گرفته است.
اطلاعات زیاد و غالبا بصورت رایگان است، اما حقایق یک ماهیت منحصر به فرد و معمولا یک قیمت خاص و مشخص دارند. همین اواخر کسی از من پرسید که چرا من تدریس این فلسفه را به صورت رایگان در کشور انجام نمی دهم، هیچ پولی بابت آن دریافت نکنی، اگر واقعا به پول نیاز نداری.
می دانید به آن فرد چه گفتم؟ گفتم، (( آیا به کلیسا اعتقاد داری؟ )) او گفت، (( چرا، بله، مطمئنا دارم )). گفتم (( آیا به کلیسا می روی؟ )) و او گفت، (( بله گاهی اوقات )). گفتم (( آیا کلیسا هر یکشنبه صبح پر شده است؟ )) او گفت، (( اوه، نه، اوه، نه )) (( تعداد معدودی از صندلی ها پر شده اند )).
گفتم، (( آیا تابحال به سنخنرانی های من آمده ای؟ )) او گفت، (( بله، به تمام سخنرانی های شما در اینجا تا به امروز آمده ام )). گفتم، (( آیا توجه کردی که شب افتتاحیه پادکست های رادیویی ما در Paris، Missouri یکی از بدترین شب های زمستانی بود ولی افرادی از حدود 65 مایل دورتر نیز آمده بودند؟ آنها آمدند، همه آنها اینجا بودند، تمام این اتاق به طور کامل پر شده بود؛ آیا توجه کردی؟ )) او گفت، (( بله توجه کردم و از آن بابت متعجب شده بودم.
متعجب بودم که چطور این کار را کردی؟ )) گفتم، (( خوب، خواهم گفت که چطور این کار را کردم. من این کار را از طریق گرفتن پول از آنها انجام دادم. اینطوری این کار را کردم. اگر وارد یک کلیسا می شدم، فکر می کنم حتما از هر دعاکننده ای پول می گرفتم و مجبور می کردم آنها را تا آن را پرداخت کنند )). مشکل مربوط به کلیسا این است که آنها برنامه های خود را بدون گرفتن دستمزد انجام می دهند.
هرچیزی در این جهان قیمت دارد، خانم ها و آقایان، باید برای هر چیزی بهایی بپردازید و هر چیزی به هر نحوی قیمت و ارزش دارد. چیزهایی که به صورت کاملا رایگان دریافت می کنید، معمولا ارزش ندارند. ارزش افراد به همان اندازه ای است که برای آنها هزینه می شود.
(( چطور شما می دانید؟ )) یک سوال مورد علاقه متفکر درست و واقعی است. زمانی که فکر کننده از کسی جمله ای را می شنود که باعث ایجاد سوالاتی برای او می شود، در ذهن باز و فعال او و دیگر افراد این سوال ایجاد می شود که، (( او چطور می داند؟ )) اگر عادت کنید که این جمله ی کوتاه را بیشتر استفاده کنید.
شما متعجب خواهید شد که چطور خیلی از مواقع می توانید خیلی رسا و بلند صحبت کنید زیرا تعداد زیادی از افراد وجود دارند که جملاتی درباره ی چیزهایی می سازند که هیچگونه دانشی درباره ی آنها ندارند و نمی توانید یک دلیل قانع کننده برای این که چگونه یا چرا آنها همچین جمله ای گفتند، پیدا کنید. ما این سوال (( چطور شما می دانید؟ )) را در اغلب موارد به تعداد کافی نمی پرسیم.
یکبار داشتم در این موضوع سخنرانی می کردم، یکی از شنوندگان که شاید اعتقادی به مسائل مذهبی نداشت گفت، (( دکتر هیل، نمی خواهم شما را خجالت زده کنم )).
گفتم، (( حرفت را بزن دوست من. اگر من را خجالت زده کنی، واقعا خوب هستی، زیرا من به توسط متخصصین هم خجالت زده نشده ام )). او گفت (( فرض کن من این سوال (( چطور شما می دانید؟ )) را درباره ی وجود خدا با فرض این که شما به وجود خدا اعتقاد دارید، از شما بپرسم. چطور می توانید آن را توضیح دهید؟ )).
گفتم، (( دوست من، اگر یک چیز در این جهان وجود داشته باشد که به نسبت سایر چیزها دلایل کافی برای اثبات وجودش وجود داشته باشد، آن چیز وجود خدا است. من شاید خدا را آنگونه که توصیف می کنی، توصیف نکنم، ممکن است او را با آن اسمی که تو صدا می زنی، صدا نزنم، اما من دارم در مورد یک چیز مشابه صحبت می کنم.
زیرا اگر بخواهی شاهدی از اولین دلیل، یک برنامه ریز، یک برنامه کلی که درحال انجام است، بدست آوری، آن را در هر موضوعی پیدا خواهی کرد. آن را در هر سیاره، در خورشیدی که در سرتاسر جهان در حال چرخش است، پیدا خواهی کرد.
آن را در هر انسان و یا هر موجودی که از زمین می روید، از قدیمی ترین گیاهانی که بر روی زمین رشد یافته اند، پیدا خواهی کرد. دوست من، کل گیاهان و موجودات خودشان به خودی خود ایجاد نشده اند.
سپس ساعت مچی خودم را درآوردم و گفتم، (( سرموقع حاضر شدن من در اینجا بستگی به ساعت دارد. اگر من آن را بازکنم، چرخ دنده های را جدا کنم، تمام اجزاء آن را جدا و روی زمین پخش کنم، آیا آنها می توانند دوباره به صورت ساعت درآمده و زمان را نشان دهند؟ )) او گفت، (( نه، آنها نمی توانند )).
گفتم، (( اما اگر من آنها را پیش ساعت ساز ببرم که یک برنامه را شروع کند، کسی که کار با ساعت را بلد است، او می تواند چرخ دنده ها و سایر اجزاء را دوباره سرجاش قرار داده و آنها دوباره شروع به کار کنند، او می تواند درست است؟ )) او گفت، (( بله، او می تواند )).
گفتم، (( هیچ چیز قابل اجرا و در مدر حال کار کردنی در تمام دنیا نیست که یک مغز متفکری پشت آن قرار نداشته باشد و این مغز متفکر همان چیزی است که تو خدا می نامی. من آن را هوش لایتناهی یا بدون مرز می نامم )). خانم ها و آقایان، این روش من برای اثبات این است که اولین عامل یا دلیل وجود دارد و شواهد بسیار زیادی برای تأیید آن نیز وجود دارد.
در مورد موضوع هدایت به توسط منطق که یکی از سه فاکتوری است که در تفکر صحیح و درست مورد استفاده قرار می گیرد، می خواهم به شما نشان دهم که چند سال قبل چطور از آن استفاده کردم. یکی از دانشجوهای من با پیش نویس کتابش، کتاب کودک، پیش من آمد.
کتاب بخوبی نوشته شده بود و خیلی ساده و قابل فهم گربه ها و سگ ها و گاوها و پرندگان و اسب ها و جوجه ها و اشیاء را به تصویر کشیده بود. در کتاب او، این گربه ها و پرندگان و حیوانات با یکدیگر صحبت می کردند و او برروی دیالوگ ها بخوبی کار کرده بود. یک ایده بسیار هوشمندانه ای بود.
اما او تصاویر را از کاتولوگ Sears Roeburk و مجله زنان خانه دار و از جاهای دیگر قطع و در کتابش قرار داده بود و آنها خیلی ابتدایی و آماتورگونه بودند. همچنین، بلحاظ گرامری کتاب او خیلی ضعیف بود. ایده یک ایده ی دست اول بود.
او قبل از این که کتاب را به یک چابگر برای چاپ چندین نسخه از آن و ورود کتاب به بازار و فروش بدهد، باید 2500 دلار به چابگر بابت هزینه چاپ کتاب پرداخت می کرد. 2500 دلار نداشت. 1500 دلار از خویشاوندان خود قرض کرده بود و 1000 تای دیگر را قبلا پسنداز کرده بود.
وقتی از ماجرا باخبر شدم، گفتم، (( اگر اجازه بدی که چابگر این کتاب را به همین شکل در نسخه های مختلف منتشر و تکثیر کند، تنها کتاب هایی خواهی داشت که باید در زیرزمین خانه ات نگهداری کنی.
اگر می خواهی یک متفکر درست و واقعی باشی و از منطق استفاده کنی، باید پیش کسی بروی که مشکلات گرامری را برطرف کند، پیش یک هنرمند بروی که نقاشی ها و طراحی های درست و صحیح بکشد و بعد از آن باید کتاب خود را پیش یک انتشاراتی معتبر ببری تا بتوانی بعد از چاپ بازار فروش برای کتاب های خود را پیدا کنی )).
من چطور این اطلاعات را بدست آورده ام؟ این اطلاعات را از طریق تجربیاتی که خودم بدست آورده ام، و از طریق مشاهده افراد دیگری که در انتخاب چابگر خود دچار اشتباه شده اند، کسب کرده ام. منطق به من کمک کرد تا بتوانم 2500 دلار زن را حفظ کنم، و بعد از آن برای او یک انتشاراتی معتبر برای تکثیر کتابش پیدا کردم و پول بسیار زیادی بدست آورد.
دوستان شنونده رادیو، ما در قسمت بعدی در مورد تفکر کردن صحیح صحبت خواهیم کرد زیرا زمان امشب ما به پایان رسیده است. متشکرم بخاطر گوش دادنتان.