عادات موفقیت
1- تعریف دقیق و قطعی از هدف ( Definiteness of Purpose )
خانم ها و آقایان، شب بخیر. امشب ما سری برنامه های رادیویی خود را در اینجا Paris ( پاریس )، Missouri ( میسوری )، شروع می کنیم که در آن در مورد اصول موفقیت که در طی پیش از 40 سال آموخته و تجربه کرده ام، توضیح خواهم داد.
حضور در شهر شما بسیار مایه افتخار و لذت من بوده و امیدوارم که شما از آن چه که می گویم، استفاده لازم و مفید را ببرید.
اولین اصلی که در مورد آن صحبت خواهم کرد، تعریف کامل و قطعی از هدف است. تعریف کامل و قطعی هدف یک چیز تحمیلی یا یک موضوع دراماتیک نیست، اما خانم ها و آقایان، آن شروع تمام موفقیت های ارزنده و با ارزش است.
هرجایی که شما شخصی را مشاهده می کنید که در حال کسب موفقیت است، خواهید فهمید که این شخص اصل تعریف کامل و قطعی از هدف را برای کاری که انجام می دهد، انتخاب و در تمام زمان ها از آن پیروی کرده است.
به همین دلیل است که آن را در اولین قسمت این پادکست ها قرار داده و این که چرا در پادکست دوم هم در مورد آن بحث خواهم کرد.
برای شما مثالی از اهمیت تعریف کامل و قطعی از هدف خواهم زد. چندین سال قبل، درست بعد از اتمام جنگ جهانی اول، به صندوقچه نوشته های خود مراجعه و یادداشتم درباره تعیین هدف اصلی خودم را برداشتم.
در یک پاراگراف از آن میزان درآمد سالانه خود را در سال 1919، 10 هزار دلار تعیین کرده بودم، مشاهده کردم و قلمم را برداشتم و یک صفر به آن اضافه کرده و مقدار درآمدم برای سال 1919 را 100 هزار دلار تعیین نمودم، سپس نوشته خودم را دوباره درون صندوقچه و صندوقچه را بالای طاقچه قرار دادم.
باور داشتم که باید چشم انداز و آینده بهتری را برای خودم تصور کنم! و فکر نمی کردم که بیشتر از سه هفته طول بکشد، قبل از آن که مردی اهل تگزاس به دفتر کار من بیاید و پیشنهادی 100 هزار دلاری در ازای رفتن به تگزاس سه هفته در ماه و نوشتن درباره میزان فروش او بنویسم را ارائه کند. قراردادی که این فرد تنظیم کرده بود و در نهایت یک سود بالغ بر 10 میلیون دلار را نصیبش می کرد را قبول و امضاء کردم.
او قراردادی را تنظیم کرده بود که به نظر من بسیار فریبنده بود. در این قرار داد به طور مشخص قید شده بود که اگر یک سال کامل در تگزاس نمانم، هیچ حقوق و پولی به من داده نخواهد شد.
بعد از مدت کوتاهی، مشاهده کردم که او در حال سوء استفاده از این فاندها یا سرمایه ها است، و بجای ماندن یک ساله، او را به FBI تحویل دادم و به شیگاکو برگشتم و تمام حقوق خودم را تا آنموقع به طور کامل از دست دادم.
بعد از آن، دوباره به صندوقچه نوشته های خود مراجعه و هدف اصلی ای که برای خود تعریف کرده بودم را دوباره با دقت خواندم. در این قسمت نوشته شده است که: ((در طی سال 1919 در مجموع 100 هزار دلار بدست خواهم آورد )).
وقتی با دقت آن را خواندم، بلافاصله متوجه شدم که چه چیزی در این نوشته اشتباه است، نمی دانم که آیا شما قبل از این که من بگویم می توانید به من بگویید که چه چیزی اشتباه است.
هیچ شکی در این که من 100 هزار دلار را بدست آوردم، وجود ندارد زیرا به سختی می توان کسی را پیدا کرد که به ازای انجام خدماتی که سودی بالغ بر 10 میلیون دلار دارد حاضر به پرداخت 100 هزار دلار نبوده و از ان بابت خوشحال نباشد. درست است که این پول را بدست آوردم ولی آن را دریافت نکردم. میخواهم به شما بگویم که چرا آن را دریافت نکردم.
دریافت نکردم زیرا دو کلمه مهم را در تعریف خودم جا انداخته بودم. دوباره به عبارت نگاه کنید و ببینید قبل از آن که بگویم، می توانید به من بگویید که این دو کلمه کدام هستند.
دوباره جمله یا عبارت را تکرار می کنم. ((در طی سال 1919 در مجموع 100 هزار دلار بدست می آورم )). اکنون، این جمله کامل است یا نه؟ شما فکر می کنید که تعریف کامل است؟
از یک نظر به نظر می رسد که اینطور است؟ نه، دو کلمه در آن جا مانده است. باید می گفتم: (( در طی سال 1919 ، 100 هزار دلار بدست و دریافت خواهم کرد )).
شما فکر می کنید که اگر به این صورت نوشته بودم، هیچ فرقی در طرز تفکر و برخورد مرد کلاه بردار که احتمالا در همان ابتدا قصدش فریب من بوده است، ایجاد می شد؟ شما فکر می کنید که این تغییر تفاوتی در پول دریافتی من ایجاد می کرد؟
به شما خواهم گفت که بله تفاوت ایجاد می کرد و می خواهم به شما بگویم که چرا. اگر بر روی دریافت کردن پس از بدست آوردن آن پول تأکید می کردم،
قراردادی که او تنظیم کرده بود را به وکیلم داده بودم و ما آن را با دقت بررسی می کردیم و وکیلم پاراگرافی در قرارداد می گنجاند که می توانستم پولم را ماه به ماه بدست و آن را دریافت کنم. این تفاوتی است که ایجاد می شد.
این چنین عدم قطعیت هایی برای اکثر مردم در زمان انجام قرارداد یا توافق نامه و یا ارتباط با افراد دیگر رخ می دهد و به ندرت به ذهن آنها می رسد که وکیل باید در جلسه حضور داشته باشد. فردی ممکن است یک چیز از قرارداد یا توافق نامه بفهمد در حالی که فرد دیگر چیزی کاملا متفاوت را درک خواهد کرد.
متأسفانه ما به قراردادها نیاز داریم زیرا برخی از افراد فریب کار هستند و نمی شود به آنها اعتماد کرد یا افرادی که راه آسان را بجای راه شرافتمندانه انتخاب می کنند. عبور از مسیری با کمترین مشکل یا دست انداز سبب ایجاد انحراف در برخی از افراد کلاه بردار نیز می شود و مسلما همچین انحرافی نیز برای مرد تگزاسی رخ داده است.
می خواهم مثالی دیگری درباره ی اهمیت تعریف کامل و قطعی از هدف برای شما بیاورم. در حدود چهارده سال پیش، Bill Robinson، اهل همینجا ( Paris )، کپی ای از کتاب بیندیشید و ثرونمند شوید را خرید.
او کتاب را خواند و تحت تأثیر قرار گرفت، و همانطوریکه در حال مطالعه کتاب بود، با خودش گفت، (( یکی از همین روزها من با هیل ملاقات خواهم کرد. من او را به اینجا به پاریس خواهم آورد، و او برای ما در اینجا صحبت خواهد کرد )).
اکنون، خانم ها و آقایان، (( یکی از همین روزها )) تعریف دقیق و قطعی ای نیست. چهارده سال گذشته است. او در تختخواب دراز کشیده، در حال خواندن یکی از مقاله های St.Louis بود که در آن او تبلیغاتی از من که در حال اجرای یک کورس در St.Louis بودم را مشاهده کرد.
در این لحظه او جمله دیگری ساخت. او از تختخواب بیرون پرید و گفت، (( من به St.Louis می روم و این مرد را می بینم و او را بلافاصله به اینجا می آورم )). این روش صحیح یک تعریف دقیق و قطعی است. او به اینجا آمد، و من الان اینجا هستم.
او می توانست این کار را چهارده سال پیش انجام دهد، اگر او زمانی که کتاب را می خواند، می گفت، (( من این پیام را دوست دارم، من نویسنده را دوست دارم؛
من او را خواهم دید و او را در این ماه به اینجا می آورم )). اگر او یک زمان قطعی و کامل را برای هدف خود تعیین می کرد، شما به احتمال خیلی زیاد من را خیلی وقت پیش در اینجا در شهر خودتان می دیدید )).
هدف را به طور کامل و قطعی تعریف کنید. من متوجه شدم که تمام مردان موفق مانند Mr. Andrew Carnegie، Henry J. Kaiser، Henry Ford و Thomas A. Edison تعریف کامل و قطعی ای از هدف خود داشته اند.
به طور کلی، هر رهبر بزرگی، زمانی که به فرد تحت امر خود انجام کاری را دستور می دهد، نه تنها به او می گوید که چه چیزی را باید انجام دهد، بلکه به او می گوید که آن کار را کی، کجا و از همه مهم تر چگونه انجام دهد. و در انتها رهبر می تواند ببیند که آیا فرد تحت امر او کار رو انجام داده است یا نه.
او برای جواب چیزی نمی گیرد. این همان چیزی است که یک رهبر بزرگ را می سازد، مردی که می داند دقیقا چه چیزی می خواهد و افرادی که تحت امر او هستند نیز اطلاعات او را درک کرده و تحت امر و تأثیر او قرار می گیرند.
در طی جنگ، Mr. Kaiser درگیر تولید ابزار آلات جنگی که دولت شدیدا به آن نیاز داشت، بود. برای کسب اطمینان از این که مواد اولیه کافی در کارخانه او وجود دارد، برای مثال، زمانی که او محموله خاصی از فولاد را به شرکت فولاد ایالات متحده امریکا سفارش می داد، تنها یک سفارش خالی نمی فرستاد.
او می گفت که باید فولاد در یک تاریخ مشخص در کارخانه حاضر باشد و یک گروه همراه را برای گرفتن مواد اولیه و حمل آن به کارخانه می فرستاد.
با این دستورالعمل که به هر دلیلی اگر یکی از کارکنان خط راه آهن جرأت خروج از قطار یا ریل را به خود می داد، گروه همراه باید جلو پیاده شدن فرد را می گرفتند یا این که حداقل اجازه ورود مجدد به آن فرد داده نمی شد. دیگر کاری برای آن فرد وجود نداشت.
این (( چطور انجام دادن، کی انجام دادن، کجا انجام دادن، چرا انجام دادن و چطور انجام دادن )) است که من آن را فرمول WWWWH می نامم.
ایده بدی نیست که اگر هرکدام از شما شنوندگان یک گیره یا پین ( pin ) که بر روی آن عبارت WWWWH هک شده را روی لباس یا گردنبند خود نصب کنید. اکثر افرادی که این پین را می بینند نمی دانند که معنی آن چیست ولی شما بخوبی معنی آن را می دانید.
این را همیشه در ذهن خود داشته باشید که وقتی انجام کاری را از کسی می خواهید باید آن کار را بخوبی تعریف کنید. باید بگویید که چه کاری، کی، کجا و چگونه باید انجام شود و سپس باید فرد را دنبال کنید و ببنید که او چطور آن کار را انجام می دهد.
اکنون با شما درباره ی تفاوت بین مرد موفق و مرد ناموفق صحبت می کنم. وقتی شما فرد ناموفقی را می بینید، به طور معمول زمانی که فرد درباره خواسته ها و دستورالعمل هایش صحبت می کند، او این کار را به شیوه ای غیردقیق و ناکامل انجام می دهد و بنابراین نتایجی هم که بدست می آورد نتایجی ناکامل و غیردقیق است.
هنگامی که چهل و چهار سال پیش به توسط Mr. Andrew Carnegie مأمور شدم تا نویسنده اولین فلسفه عملی جهان در مورد موفقیت های فردی باشم، سه روز و سه شب در خانه Mr. Carnegie اقامت داشتم.
او به دقت در مورد من مطالعه و تحقیق کرده بود، و متوجه نشدم که تحت نظر هستم. هرگز از هدف و نیت او خبر نداشتم. سال ها بعد متوجه شدم که او چیزی را در من دیده بود که در دیگران ندیده بودند و آن چیز داشتن کیفیت لازم بلحاظ قطعیت و دقت لازم برای کاری بود که باید انجام می دادم.
بعد از پایان روز سوم، او من را به داخل کتابخانه فرا خواند و گفت: ((در طول این سه روز درباره ی فلفسه ای صحبت کردیم که فکر می کنم جهان به آن نیاز دارد، فلسفه ای که دانش لازم را به مردم کوچه و بازار ارائه می کند که چطور دانشمندهای موفقی مانند من با عمری تجربه از طریق روش آزمون و خطا به موفقیت رسیده اند.
فلسفه ای با کلمات و اصطلاحات ساده می خواهم که به افراد معمولی و کوچه و بازاری تمام مزایایی را ارائه کند که قبلا به توسط افراد و مردان موفق تجربه شده اند. ن می خواهم در این مورد سوالی بپرسم )).
سپس این سوال را از من پرسید. او گفت، (( اگر من تو را مأمور نوشتن این فلسفه کنم و به مردان فوق العاده ی این کشور که افراد مناسبی برای موضوع موفقیت هستند، معرفی کرده و از آنها بخواهم که با تو همکاری کنند، آیا تو حاضر هستی بیست سال از عمرت را صرف تحقیق کنی بدون این که پولی از من دریافت کنی، زندگی خودت را صرف این تحقیق خواهی کرد؟ بله یا نه؟ )).
من فکر کنم برای چندثانیه خشکم زد. به نظرم این چند ثانیه به اندازه یک ساعت طول کشید. در نهایت، Mr. Carnegie گفت، (( خوب )) و شروع به پرسیدن سوال دیگری کرد.
من وسط حرف او پریدم و گفتم، (( بله، Mr. Carnegie، نه تنها مأموریت شما را قبول خواهم کرد، قربان، بلکه تمام آن چیزی که مدنظر شما است را به طور کامل و قطعی انجام خواهم داد)).
او گفت، (( این چیزی بود که من میخواستم بشنوم )). همچنین گفت، ((میخواستم حرکات صورت یا زبان بدنت را زمانی که این حرف را زدی ببینم، و میخواستم تن صداتت را زمانی که این جمله را گفتی، بشنوم )).
پس از جمع و جور کردن ذهن و فکر خود مأموریت را به من سپرد و در ضمن تعدادی از مردان که برخی از آنها اساتید همکار او بودند، نادیده گرفته شده بودند.
او گفت زمانی که این سوال را از آنها پرسیدم، عکس العمل آنها به پاسخ به این سوال از سه ساعت تا سه روز طول کشید و حتی برخی از آنها هرگز به این سوال جواب ندادند.
او کسی را می خواست که جواب کامل و قطعی بدهد، کسی که بتواند ذهن خود را جمع و جور و جواب کامل و قطعی بدهد، چه این کار را انجام داده باشد و چه انجام نداده باشد.
زمانی که در آغاز روز متارکه جنگ ( Armistice Day ) در سال 1919، انتشار Golden Rules Magazine را آغاز کردم، هیچ پولی نداشتم.
در طول جنگ در خدمت رئیس جمهور ایالات متحده بودم. مدرسه ای که مدیر و موسسش بودم در اثر جنگ به طور کامل ویران شده بود. با این حال مصصم بودم که Golden Rule Magazine را چاپ کنم. این ایده را برای سالهای متوالی در ذهن خود داشتم.
به اعتقاد من، زمانی فرارسیده است که مردم از مجله ای از این دست حمایت و استقبال می کنند. پولی که برای شروع کار نیاز داشتم 100 هزار دلار بود.
این تمام پولی بود که نیاز داشتم. اگر به بانک برای گرفتن وام 100 هزار دلاری مراجعه می کردم، احتمال این که کارمندهای بانک دکمه ی سرقت را فشار دهند بسیار زیاد بود و احتمال شنیدن کلی بد و بیراه و تحویل من به پلیس بسیار زیاد بود زیرا آنها فکر می کردند که عقلم را از دست داده ام.
نمی توانستم 100 هزار دلار را از منابع خصوصی قرض بگیرم زیرا منبع مالی مشخص و معتبری جهت گذاشتن وثیقه نداشتم. بنابراین، شروع به کار بر روی ریختن برنامه جهت بدست آوردن پول کردم و تنها سه روز طول کشید تا بتوانم برنامه لازم برای بدست آوردن پول را آماده کنم.
قبل از این که مردی را که بتواند 100 هزار دلار به من بدهد، پیدا کنم، پشت ماشین تایپ نشستم و سرمقاله ای نوشتم که قصد انتشار مجله ی مورد نظر را دارم، درست مثل این که من این پول را بدست آورده ام.
سرمقاله را با گفتن این عبارت تمام کردم((حداقل 100 هزار دلار پول برای شروع انتشار این مجله نیاز خواهم داشت، نمی دانم که این پول را از کجا بدست خواهم آورد، اما یک چیز را خوب می دانم و آن این است که باید امسال Golden Rule Magazine را منتشر کنم )). این عبارت خیلی کامل و قطعی است.
سرمقاله خودم را پیش چاپگر بسیار ثروتمند Mr. George B.Williams در شیکاگو بردم. اجازه پیدا کردم که او را به آتلانتیک کلاب شیکاگو دعوت کنم.
اجازه دادم که او 3.58 دلار پول ناهارم را که نخورده بودم و حتی دست بهش نزده بودم را حساب کند. در ضمن این که در حال صحبت با او بودم و وقتی که فکر کردم تمام حرف ها را به او زده ام، سرمقاله رو بیرون آورده و به او نشان دادم.
زمانی که آخرین عبارت مقاله، نمی دانم پول را از کجا بدست خواهم آورد، را خواند، در این زمان چیزی گفت. او گفت: (( ایده ی تو را دوست دارم، تو را دوست دارم، مدتی است که از تو خوشم اومده و فکر می کنم که می توانی این کار را انجام بدی.
یک کپی از این را به من بده، آن را چاپ می کنم، ما آن را در زونامه چاپ و به فروش می رسانیم و وقتی که فروش رفت، من پول خودم را اول برمی دارم و اگر چیزی باقی ماند، تو می توانی آن را برداری )).
به این ترتیب، خانم ها و آقایان، این روشی بود که Golden Rule Magazine آغاز به کار کرد، و در اولین ماه آغاز به کار خود به بیش از 500 هزار نسخه رسید و سود خالص مجله در سال اول بعد از تمام هزینه های صورت گرفته 3510 دلار بود.
بعدها وقتی من سرمقاله را برای مجله Bernard McFadden نوشتم، به او در این مورد گفتم و او گفت: (( هیل، من تو را خیلی وقته میشناسم و احترام خیلی زیادی برای تواناییت قائلم اما چیزی در مورد اعدادت اشتباه است.
فکر کنم ریاضی خوبی درهنگام درس خواندن در مدرسه نداشته ای برای این که برای آغاز به کار هر مجله ملی با هر میزان اعتمادی که تو ایجاد خواهی کرد، حداقل به یک میلیون دلار نیاز خواهی داشت و حتی در صورت داشتن این مقدار پول احتمال بازگشت سرمایه اینچنینی پنجاه پنجاه است )).
بعد از آنکه فهمیدم که کاری را انجام داده ام که می توانسته صورت نگیرد، تا حد مرگ ترسیدم. خانم ها و آقایان، افراد بسیاری وجود دارند که هرگز نمی توانند آن چیزی را که دوست دارند، انجام دهند زیرا همیشه از این ترس دارند که نتوانند آن کار را انجام دهند یا این که صبر می کنند تا تمام شرایط انجام کار به طور دقیق و درست آماده شود.
آیا می دانید که اگر صبر کنید تا تمام شرایط انجام کار، که ممکن است سال ها به طول بینجامد، فرآهم شود ممکن است که هرگز نتوانید آن کار را انجام دهید چون این احتمال وجود دارد که اصلا شرایط لازم برای انجام کار فرآهم نشود.
اگر می خواهید کاری را با دقت انجام دهید، تمام اطلاعات لازم برای انجام کار را فرآهم کنید و در همان لحظه در هرجایی که هستید با امکانات و وسایل موجود شروع به انجام کار دلخواه خود کنید.
شانس و احتمالات ممکن است به همان اندازه که به نظر می رسند، عجیب و شگفت انگیز باشند، به همین دلیل شما از ابزارهایی که دم دست دارید، هر چه که هستند، برای انجام کار خود استفاده کنید. ابزارهای بهتر گاهی اوقات به طور معجزه آسایی برای شما فرآهم می شوند.
نمی دانم که آیا شما جزء شنوندگان رادیویی من که علاقه مند به دانستن این که هدف قطعی و کامل برای پنج سال آینده چیست، نیستید. آیا شما علاقه مند به دانستن آن هستید؟
درباره ی آن به شما خواهم گفت زیرا شما این فرصت را پیدا خواهید کرد که در عمل من را ببینید. در حال گوش دادن به این اعلامیه هستید. در حال نگاه کردن هستید که چطور من قدم به قدم این هدف را انجام می دهم.
در پایان اوقات فراغت زندگیم، می خواهم یک کار تمام وقت دیگر انجام دهم و به نوشتن کتاب ها و سخنرانی ها ادامه دهم. چندین دلیل برای انجام این کار دارم.
در درجه اول، به لحاظ شخصیتی، اگر برای بقیه عمرم پولی دریافت نکنم، به اندازه ی نیاز پول دارم. بخاطر سبک زندگیم به تعداد کافی از شماها را دیده ام.
تمام بودجه اضافی صرفا جهت ترویج و گسترش این فلسفه در سرتاسر جهان استفاده خواهد شد. می خواهم این فلفسه به تمام زبان های زنده دنیا منتشر شده و انجام چنین کاری را می خواهم مشاهده کنم.
بخاطر آمدن به شهرهای کوچکی مثل شهر شما، پاریس، درباره این فلسفه چیزی را فهمیدم که قبلا نمی دانستم و آن به من امید و اشتیاق جدیدی داد.
آن به من یک نظریه جدید درباره تعریف کامل و قطعی از هدف داد و آن این است که اکثر مردم در جمعیت های مردمی، در شهرهای کوچکی مانند پاریس، برای پذیرش این فلسفه و به کارگیری آن در زندگی خود مشتاق و آماده هستند.
از این گذشته، دلیل دیگر این است که این فلفسه مربوط به اقتصاد فردی است. آن برای ایجاد تعادل در خواسته های مالی افراد طراحی شده است. این فلسفه فوق العاده است زیرا به توسط باهوش ترین افراد دنیا امتحان شده است. و آن فلسفه ای است که با مسائل مالی و مادی سر و کار دارد.
ما در دوران پر از ناامیدی، ترس و اضطراب زندگی می کنیم. تقریبا غیرممکن است که در بین همین جمع شنوندگان شخصی را بدون مشکل شخصی پیدا کنید و همچنین فردی را پیدا کنید که بتواند در این لحظه برای مشکل خود راه حلی پیدا کند.
هدف از این فلسفه موفقیت حل کردن مشکلات فردی است. چه متوجه شده باشید یا نه، هرکدام از شماها که به این پادکست ها گوش خواهد داد، نور امید، لذت بیشتر و شوق و اشتیاق بیشتر در او پدیدار خواهد شد.
شما اعتماد به نقس بیشتری پیدا خواهید کرد، در ارتباط با افرادی که با آنها ارتباط برقرار می کنید، با اعتماد به نقس بیشتری برخورد خواهید کرد.
شما همچنین تعریف دقیق و قطعی از هدف خواهید داشت و بنابراین شما همچنین نقطه ای برای شروع پیشرفت خود بدست خواهید آورد.
خانم ها و آقایان، وقت ما امشب به پایان رسیده است. بار دیگر به من برای ارائه توضیحات بیشتر در مورد این مهم ترین اصل، تعریف کامل و قطعی از هدف، ملحق شوید.