شناسایی رویاهایتان اولین قدم در پیگیری اشتیاق شماست
هنگامی که تصمیم گرفتید چه کاری انجام دهید، بپیوندید و یا بسازید، اولین قدم برای تبدیل شدن به یک قهرمان در یک ماموریت را برداشته اید. خود را به یک داستان دعوت کرده اید پس از ورود به آن داستان، از آن چیزی که ویکتور فرانکل (خلاء وجودی) نامیده است، خارج خواهید شد.
زندگی اکنون از شما شوالی میپرسد که برای پاسخ به آن نیاز به عمل دارید.
آیا تصمیم دارید در شهری دور کار کنید و خانواده خود را به یک سفر یک ساله به سراسر جهان ببرید؟ آیا آن کتاب را خواهید نوشت؟ آیا یک باغ اجتماعی راه اندازی خواهید کرد؟ چگونه همه چیز درست خواهد شد؟
سوال داستان، همان عنصر جادویی است که شما را به زندگی خود علاقه مند می کند؛ و اقدامی که برای پاسخ به این سوال انجام می دهید، شما را از خلأ وجودی بیرون می کشد.
حال، ممکن است بپرسید چه سوالات داستانی باعث ایجاد کشش روایی در زندگی شما می شود؟
همه داستان ها حول یک سوال اصلی ساخته شده اند. آیا این تیم قهرمان خواهد شد؟ آیا این زوج عاشق خواهند شد و تا آخر عمر با خوشی زندگی خواهند کرد؟ آیا قهرمان بمب را خنثی می کند؟
خود داستان تا زمانی که یک سوال مطرح می کند چندان مهم نیست. این سوال باید آنقدر قانع کننده باشد که شما بخواهید مسیر زندگی خود را تغییر دهید تا پاسخ مطلوب را محقق کنید.
بعد از اینکه تصمیم گرفتیم چه میخواهیم، چالش بعدی این است که تا زمان نتیجه آن، جاهطلب باشیم؛ اما ادامه دادن کاری تا زمانی که به پایان برسد به خودی خود یک چالش است..
نکته مهم در مورد خواندن چنین چیزهایی این است که ما الهام می گیریم و نسبت به زندگی احساس خوبی پیدا میکنیم اما دوباره خود را در دریای حواس پرتی غرق میکنیم. یک سال بعد، متوجه میشویم که متأسفانه در داستان خود به جلو حرکت نکردهایم.
برای این که یک داستان اتفاق بی افتد باید هر روز از خواب برخیزیم و «برنامه خود را یادداشت کنیم».
این دقیقا همان کاری است که من هنگام شروع حرفه ی نویسندگی خود استفاده کردم. من صبح ها بیدار میشدم و کافی شاپ محلی میرفتم و چیزی روی کاغذ مینوشتم.
این کار را هنگام ساخت شرکتم نیز انجام دادم. در واقع این کار را هر روز صبح هنگام رانندگی در سراسر آمریکا انجام میدهم (گاهی اوقات با ترکیبی نا بسامان)
اخیرا این عبارتی است که من استفاده میکنم که به عنوان خانه ی ما و نوعی مرکز کوچک خلوت برای دوستان و خانواده عمل می کند.
صحبت کردن در مورد این داستان ها بسیار آسان است اما زندگی کردن در آن ها سخت است.
روند زندگی در یک داستان (نوشتن یک داستان) می تواند بسیار طاقت فرسا باشد.
در طول روزهای اولیه نوشتن ارنست همینگوی در پاریس، او پشت پنجره آپارتمانش می ایستاد و به شهر نگاه می کرد و با خود می گفت: «نگران نباش. تو همیشه قبلاً مینوشتی و اکنون نیز خواهی نوشت. تنها کاری که باید انجام بدهی این است که یک جمله درست بنویسی. درست ترین جمله ای را که می دانی بنویس.» سپس، او مینشست و خط دیگری به میراث خود اضافه میکرد.
داستان هایی که ما زندگی می کنیم در گذشته رمانتیک به نظر می رسند، اما در حال حاضر، همه چیز کار است.
وقتی میخواهیم این داستانها را زندگی کنیم، ترس این که کارها درست نشوند، به ما حمله میکند، یا فقط حوصلهای نداریم که چیزی را در طرح داستان بگذاریم
. این وقفه های مداوم، انحرافات وفکر به این که دیگران فکر می کنند که ما دیوانه هستیم باعث می شود ما در داستان های خود متوقف شویم و به خلأ وجودی برگردیم.
اما ما باید ادامه دهیم. اگر میخواهیم کشش روایی لازم برای علاقهمند کردنمان به زندگی را پیدا کنیم، باید هر روز به این طرحهای کوچک ادامه دهیم.
بیش از 10 سال است که من یک مراسم صبحگاهی ساده را انجام می دهم که تمرکز و شدت من را هدایت می کند.
این شامل بررسی برنامه زندگی من و سپس پر کردن یک صفحه برنامه ریز روزانه است.
صرف نظر از اینکه ذهن من چقدر مه آلود است، مراسم من نحوه دیدگاه من از جهان را تغییر می دهد.
مراسم صبحگاهی من به من وضوح می دهد که داستان من در مورد چیست؟ چرا مهم است؟ و چه کاری باید در آن روز انجام دهم تا چیزی در طرح داستان قرار دهم؟ سپس روزم را شروع می کنم.
تشریفات شما چیست؟ داستان شما چیست؟ چگونه به آن عمل خواهید کرد؟
منبع: