نقش احساسات “بخش احساسی” در هدفگذاری در زندگی
در مقالات قبلی به اینجا رسیدم که مغز ما از دو نیمکره تشکیل شده است، نیم کره ی چپ و نیم کره ی راست که هر کدام دارای قابلیت ها و وظایف مخصوص به خود می باشد، نیم کره ی چپ بیشتر کارهای تحلیلی، منطقی، محاسباتی، آنالیز و تجزیه و تحلیل را بر عهده دارد و مانند یک استاد ریاضی عمل میکند و نیم کره ی راست بیشتر با کارهایی که خلاقانه، تخیل، هنر، تصاویر و از این قبیل ارتباط دارد و می توان آن را مانند یک هنرمند در نظر گرفت.
روانشناسان معتقدند این دو سامانه یا همان دو نیم کره مستقل از هم ولی به طور همزمان با هم کار می کنند. یک بخش را “نیمه ی احساسی” می نامند، این بخشِ غریزی ماست و درد و لذت را احساس میکند. بخش دیگر “نیمه ی منطقی” است که آن را سامانه خودآگاه نیز می نامند که اراده دارد، تحلیل میکند و آینده نگر است. این دو سامانه با اینکه در کنار هم کار می کنند اما با هم در کشمکش هستند و این کشمکش میان “بخش منطقی” و “بخش احساسی” توسط آقای جاناتان هاید استاد دانشگاه در کتابش با عنوان فرضیه خوشبختی به زیبایی توصیف شده است.
آقای هاید “بخش احساسی” را به فیل و “بخش منطقی” را به فیل سوار تشبیه میکند، فیل سوار روی فیل می نشیند و می خواهد او را کنترل و هدایت کند اما این کار به راحتی انجام نمیشود زیرا جثه فیل سوار خیلی کوچکتر از فیل است و زورش به او نمیرسد و اگر فیل بخواهد به مسیری که دوست دارد برود کاری از دست فیل سوار بر نمی آید و او در این رقابت مغلوب فیل خواهد شد.
“بخش منطقی” یا همان فیل سوار اندامی متناسب می خواهد اما “بخش احساسی” یا همان فیل، شکلات و شیرینی می خواهد، فیل سوار هدفی تعیین میکند و میخواهد به آن برسد، فیل حال و حوصله ی تلاش را ندارد، به نظرتان در این رقابت کدام برنده خو اهد شد، فیل یا فیل سوار؟
معمولاً فیل زیرا قدرت او خیلی بیشتر از فیل سوار است.
هم “بخش منطقی” و هم “بخش احساسی”، هر دو دارای نقاط ضعف و قدرت هستند و از طرفی می خواهند خواسته خود را به دیگری تحمیل کنند، بنابراین کارما این است که بین این دو بخش صلح و همکاری برقرار کنیم، در مقاله قبلی راجع به هدف گذاری از دیدگاه “بخش منطقی” صحبت کردیم و حالا به هدف گذاری از دیدگاه “بخش احساسی” می پردازیم.
هدف گذاری از دیدگاه “بخش احساسی”
در این قسمت بیشتر از اینکه بخواهیم هدفی انتخاب کنیم، باید هدفی که در “بخش منطقی” انتخاب شده است را تکمیل نماییم، قرار نیست “بخش منطقی” یک هدف برای خود انتخاب کند و “بخش احساسی” هم یک هدف مجزا برای خود انتخاب کند، بلکه باید با احساس بخشیدن به هدفی که توسط “بخش منطقی” انتخاب شده است، احتمال رسیدن به هدف را امکانپذیر و بیشتر کنیم.
زمانی که ما در “بخش منطقی” هدفی را انتخاب می کنیم می توانیم بفهمیم که نسبت به آن هدف چه حسی داریم، آیا احساس بدی داریم، یا احساس خوبی داریم یا ممکن است بی تفاوت باشیم، بنابراین در “بخش منطقی” با علم به اینکه چه احساسی نسبت به هدف داریم آن را انتخاب می کنیم.
فرض کنیم یک نفر خیلی چاق شده است و پزشکش توصیه میکند که باید وزنش را کاهش دهد و خودش را لاغر کند و گرنه دچار حمله قلبی خواهد شد و برای کاهش وزن هم باید یکی از سه ورزش پیاده روی، دوچرخه سواری و یا شنا کردن را انتخاب کند.
این فرد چاق هدف انتخاب میکند که در مدت یک سال ۱۵ کیلوگرم وزن کم کند و لاغر شود، تحقیق میکند و متوجه میشود که این کار سخت ولی امکان پذیر است و او نیز می تواند از پس این هدف برآید و هدفی که انتخاب کرده است تمام ویژگی های یک هدف خوب را هم دارد.
احساسی که نسبت به این ورزش ها دارد به صورت زیر است:
شنا کردن: او از شنا کردن متنفر است و قبلاً هم تجربه ی بسیار بدی داشته است، یک بار نزدیک بود غرق شود، او از آب می ترسد.
دوچرخه سواری: او این ورزش را بلد نیست و تا به حال هم فرصتی پیش نیامده است که دوچرخه سواری را یاد بگیرد و حس خاصی هم نسبت به این ورزش ندارد.
پیاده روی: او عاشق پیاده روی است، به راحتی اینکار را انجام میدهد و در گذشته تجربه پیاده روی های طولانی را هم داشته است.
“بخش منطقی” وجودش هدف را تأیید میکند و از لحاظ او کاهش وزن و لاغر شدن یک هدف خوبی است که باعث سلامتی و تندرستی میشود، اما در انتخاب نوع ورزش ممکن است با “بخش احساسی” هم عقیده نباشد.
از نظر “بخش منطقی” این شرایط بحرانی است و کاهش وزن باید هر چه زودتر اتفاق بی افتد و به همین خاطر انتخاب یک ورزش کافی نیست، بلکه میخواهد فیل را مجبور کند که هر سه ورزش را انجام دهد یا حداقل به دو ورزش بپردازد ولی “بخش احساسی” به اینکه الان شرایط بحرانی است توجهی نمیکند و ترجیح میدهد ورزش پیاده روی را که دوست دارد انجام دهد و برای این کار عجله ای هم ندارد و همین جاست که کشمکش آغاز میشود، آن فرد چاق سه انتخاب دارد:
۱- اگر ورزش “شنا کردن” را انتخاب کند، احتمال موفقیتش به شدت کاهش پیدا میکند و خیلی سخت بتواند وزنش را کاهش دهد، مجاب کردن فیل به کاری که نه تنها دوست ندارد و از آن متنفر هم هست بسیار سخت است.
۲- اگر ورزش “دوچرخه سواری” را انتخاب کند با اینکه احتمال موفقیت در این حالت نسبت به حالت اول بیشتر است، اما هنوز هم باید زیاد تلاش کند تا فیل را به حرکت در بیاورد.
۳- اگر ورزش “پیاده روی” را انتخاب کند در این حالت احتمال موفقیتش بسیار افزایش می یابد، چون فیل عاشق پیاده روی است و قبلاً هم این کار را انجام داده است و در آن تجربه دارد.
به همین خاطر است می گویند شغلی را انتخاب کنیم که عاشقش هستیم یا به آن علاقه مندیم، عشق و علاقه ی ما باعث میشود به راحتی پیش برویم و موفق شویم.