5 نکته برتر از توماس ادیسون برای موفقیت
توماس آلوا ادیسون یکی از مشهورترین و سخت کوش ترین مخترعان تاریخ بود. هنگامی که در سال 1931 درگذشت، 1093 حق ثبت اختراع به نام خود داشت (اگرچه بسیاری از اختراعات او به صورت مشارکتی بودند).
البته برخی از پرکاربردترین اختراعات او لامپ و گرامافون است.
همچنین برای بهبود دستگاه اشعه ایکس برای مدت کمی تلاش کرد (تا اینکه تقریباً بینایی خود را از دست داد و یکی از دستیارانش به دلیل مسمومیت با تشعشع، درگذشت).
او یک جنگ AC/DC با مخترع عجیب و غریب و جذاب، نیکولا تسلا، داشت.
اینجا، چند نکته مورد علاقه من از ادیسون وجود دارد.
همه آنها در مورد موفقیت هستند.
و نشان می دهند که رسیدن به چنین چیزی ممکن است نیازمند چه نوع کار و طرز فکری باشد؟
«بسیاری از شکست خورده های زندگی، افرادی هستند که وقتی تسلیم شدند متوجه نشدند چقدر به موفقیت نزدیک شدهاند.»
یکی از مشکلات زندگی این است که مردم خیلی زود تسلیم می شوند. فکر میکنم که این به دلیل برنامهریزی اجتماعی و انتظاراتی است که جامعه دارد. یک یا شاید چند بار تلاش و سپس تسلیم شدن، بسیار طبیعی به نظر می رسد.
همچنین تعداد زیادی از محصولات، کتابها و آگهیهای بازرگانی وجود دارد که به ما قول میدهند که میتوانیم «در عرض 4 هفته 20000 دلار در آمد داشته باشیم» یا «به راحتی 30 پوند وزن را در 30 روز از دست بدهیم!».
ما این پیام ها را بارها و بارها در طول زندگی می شنویم.
جای تعجب نیست که به راحتی در دام این باور بیفتیم که همه چیز باید بعد از حدود سه تلاش یا بیشتر، درست شود.
وقتی همیشه وعده یک راه حل سریع به ما فروخته می شود و اطرافیان ما آن را خریداری می کنند، آن وقت آسان می شود که همین کار را انجام دهیم.
انتظارات ما از جهان، به جای اینکه درباره چگونگی انجام یک کار باشد، در مورد این است که یک کار چگونه 《 باید》 انجام شود.
اگر کسی به این سرعت تسلیم نشود اما 20 تا 30 بار یا بیشتر تلاش کند، شانس بسیار خوبی برای موفقیت دارد. اگر کسی نه 3 هفته بلکه 6 ماه به آن ادامه دهد، احتمال موفقیتش افزایش می یابد.
اگر نه ممکن است زمان زیادی را در چرخه ای صرف کند که در آن یک راه حل سریع جدید را امتحان کند، به سرعت دلسرد و تسلیم شود، مقداری پول برای راه حل سریع بعدی خرج کند و بیش از حد مشتاق شود سپس چرخه را با پریدن از یک راه حل به دیگری، ادامه دهد.
این راه حل ها هرگز به نتیجه زیادی نمی انجامند.
«من شکست نخورده ام. من فقط 10000 راه را پیدا کرده ام که نتیجه نمی دهند.»
حال، چگونه باید شکست را مجدداً ترسیم کنید؟ چگونه باید به آن نگاه کنید تا احساس غرق شدن نکنید و تسلیم نشوید؟ خوب، شما می توانید به شکست به عنوان بخشی از یک فرآیند نگاه کنید به آن به عنوان راه هایی نگاه کنید که کار نتیجه نمی دهند. از آن راه ها درس بگیرید. سپس آن را رها کنید، روی زمان حال تمرکز کنید و دوباره تلاش کنید (این بار به روشی متفاوت).
اگر به شکست به عنوان یک چیز بزرگ نگاه کنید، مثل اینکه پایان دنیاست، از آن خواهید ترسید.
بنابراین ممکن است بعد از چند بار شکست خوردن، ادامه دادن خیلی دردناک باشد. یا حتی ممکن است هرگز تلاش نکنید، زیرا ذهن شما تمام این سناریوهای وحشتناک و دردناک آینده را نشان می دهد که می گویند در صورت تلاش کردن و شکست خوردن، چه اتفاقی خواهد افتاد.
همچنین، اگر متعلق به مکانی سرشار باشید، شکست تأثیر کمتری بر شما دارد. اگر یاد بگیرید که خودتان آن را دوباره تعریف کنید، شکست می تواند واقعا مفید باشد. نکته کلیدی ایجاد ذهنیت فراوانی است – جایی که همیشه فرصتهای فراوان وجود دارد – به جای یک ذهنیت رایج که در آن همیشه کمبود وجود دارد.
اگر به این ترتیب شروع به فکر کردن به دنیای خود کنید، شکست خوردن دیگر آنقدرها دردناک نیست و ترس از برداشتن گام های اشتباه، کاهش می یابد.
زیرا با این ذهنیت، معتقدید که فرصت های خوب بیشتری وجود دارد، حتی اگر شکست را تجربه کنید.
بنابراین تمایل کمتری به تسلیمِ ترس شدن و دوری از فرصت ها دارید.
حتی اگر اینطور به مسائل فکر کنید، شکست باز هم درد دارد. اما بعد به این فکر می کنید که از شکست چه چیزی می توانید یاد بگیرید. و بعد دوباره از نو شروع میکنید و در نگاهی به گذشته، متوجه می شوید که شکست قبلی شما درس های بسیار مفید و شاید حتی ضروری را برای آخرین پروژه شما ارائه کرده است تا به همین خوبی پیشرفت کند.
این راه – تلقی آن به عنوان یک فرآیند و داشتن ذهنیت فراوان – یکی از راههای اصلاح شکست برای جلوگیری از تسلیم شدن است. اگر اینطور به قضیه نگاه کنید، کمتر مستعد دراز کشیدن و تسلیم شدن خواهید بود.
«ارزش یک ایده در استفاده از آن است.»
اطلاعات مفید خوب است. اما شما باید زمانی از آن استفاده کنید وگرنه هرگز هیچ مزیت یا موفقیتی به دست نخواهید آورد.
برای مثال زمانی که به توسعه شخصی علاقه مند می شوید، این یک مشکل بسیار رایج است. شما تعداد زیادی کتاب، برنامه و … دریافت می کنید، مطالعه می کنید و سپس دوباره کتاب بیشتری دریافت می کنید.
همیشه به دنبال گلوله جادویی هستید که بدون نیاز به انجام کاری به شما موفقیت می دهد. خودتان را گیج می کنید و احساس می کنید با خواندن کتاب دیگری، در حال پیشرفت هستید.
این اوج عاطفی خطرناک است زیرا می تواند شما را فریب دهد که فکر کنید همه چیز در حال بهبود پیدا کردن است.
اما تا چند ماه بعد هیچ اتفاق خاصی نمی افتد، به جز اینکه شما دانش زیادی دارید (و احتمالاً نیمی از آن را فراموش کرده اید، زیرا ذهن شما نمی تواند آن را حفظ کند، زیرا از آن استفاده عملی نمی کردید). برای رسیدن به نتیجه باید اقدام کنید. همچنین این بهترین راه برای درک واقعی اطلاعاتی است که جذب کردهاید و راههایی برای اصلاح و استفاده از آنها به روشی بهتر برای خودتان پیدا کنید.
«مشغول بودن همیشه به معنای تلاش واقعی نیست. هدف همه کارها تولید یا انجام است و برای هر یک از این اهداف باید تدبیر، سیستم، برنامه ریزی، هوشمندی و هدف صادقانه و همچنین تعریق وجود داشته باشد. به نظر انجام دادن، انجام ندادن است.»
اما فقط رفتن به سوی آن، اقدام و انجام کار کافی نیست. باید از خود بپرسید که آیا کاری که انجام می دهید مفید است؟ یا این فقط راه دیگری است برای مشغول نگه داشتن خود، برای جلوگیری از انجام کاری که واقعاً می خواهید انجام دهید؟
باید به این فکر کنید که واقعاً چه کاری می خواهید انجام دهید. باید برنامه ریزی کنید. سپس در طول روز می توانید به خود یادآوری کنید، مثلا از یادآورهای خارجی مانند یادداشت های نوشته شده، استفاده کنید تا در مسیر خود بمانید؛ یعنی برای منحرف نشدن در مسیر اشتباه یا مشغول نشدن در کاری که یک روال عادی یا یک راه فرار از کارهایی است که می خواهید انجام دهید، اما نیاز به تلاش بیشتری دارند.
نبوغ و الهام یک درصد و نود و نه درصد سخت کار کردن است.
افسانه ای وجود دارد که می گوید نابغه ها عمدتاً نابغه هستند و می توانند کارهای بزرگی انجام دهند به همان راحتی که من و شما بند کفش هایمان را می بندیم. اما چیزی که به ندرت ذکر یا دیده می شود این است که افراد موفق. واقعا چقدر تلاش می کنند؟ و افرادی که فقط تمرین می کنند، تمرین می کنند، تمرین می کنند تا کجا می توانند پیش بروند؟
من فکر می کنم استعداد، قطعا نقش دارد. اما همچنین فکر میکنم که میتواند بهانهای باشد برای سستی و هرگز به پتانسیل خود نرسیدن. برای یافتن چیزی که بتوانید در آن واقعاً، واقعاً خوب باشید – شاید حتی در آن به عنوان نابغه دیده شوید – فکر می کنم باید کاری را پیدا کنید که واقعاً دوست دارید انجام دهید. در غیر این صورت، انگیزه و اشتیاق درونی شما تمام می شود و کمتر و کمتر ظاهر خواهد شد تا اینکه یک روز آن را رها کنید.
شاید آن کار برای شما ساخته نشده باشد.
شاید جدای از آن رشد کردید.
و اگر این اتفاق افتاد، می توانید سعی کنید کار دیگری را پیدا کنید که واقعاً دوست دارید انجام دهید.
منبع:
- https://www.positivityblog.com/thomas-edisons-top-5-tips-for-success