دو راه برای فکر کردن در رابطه با شروعی دوباره وجود دارد. در اینجا چند نوع شروع دراماتیک داریم مثلا: طلاق گرفتید؛ از نو شروع کنید. از کارتان اخراج شدهاید؛ از نو شروع کنید. تصادفی اتفاق افتاد؛ از نو شروع کنید. این مورد آخر، اتفاقی بود که برای خودم افتاد.
به عنوان یک نوجوان من یک تصادفی داشتم که من الهام داد که میخواهم یک کیفیت زندگی متفاوتی داشته باشم. من مرد جوانی افسرده و ناراحت بودم و آن تصادف باعث شد که من اهمیت زندگی را بفهمم.
این تصادف باعث شد من به زندگیم احترام بگذارم و کاملا به اهدافم عشق بورزم و اهمیت بدهم.
این نوع شروع مجدد کاملاً ترسناک است. اما من فهمیدم که این شانسهای بعدی ، به موفقیتهای مهم در زندگی افراد تبدیل میشوند.
وقتی این ترس به شما حمله میکند، انتظار نداشته باشید که به راحتی دور بشود و از بین برود. شروعهایی که دراماتیک هستند همیشه باعث ایجاد شک، نگرانی، عدم اطمینان و ترس خواهند شد. من پیشنهاد میکنم که این واقعیت را پیشبینی کنید و سپس با آن مبارزه کنید.
این انتظار را داشته باشید که در آنجا سختی وجود داشته باشد و تصمیم بگیرید که آن را به عنوان فرصتی برای رشد استفاده کنید و به دنیا نشان دهید که چه چیزی را به دست آوردهاید. به قدمهایی که خارج از نقطه آسایش خود برمیدارید احترام بگذارید، زیرا آنها شما را بهتر خواهند کرد.
بنابراین یکی از راههایی که میتوانید به تغییرات بزرگ و اساسی در زندگی بنگرید این است که بگویید، “من از این می ترسم.” روش دیگر میگوید:
من برای این هیجان زده ام. من از رشد و پیشرفتی که با روبه رو شدن با چیزی که در آن خوب نیستم و یا آمادگی آن را ندارم، میکنم هیجان زدهام.
همانطوری که میتوانید ترس و تغییر را انتخاب کنید، همانطور هم میتوانید زندگی را انتخاب کنید. هر چیزی که با آن روبرو هستیم فرصتی برای پیشرفت و خدمت بیشتر است. این ذهنیت باعث میشود احساس کنیم که کاملا سرزندهایم. اما وقتی به نحوی در مرز عدم اطمینان قرار نداشته باشید؛ هرگز احساس سرزندگی نخواهید کرد.
نوع دیگری از شروع تازه، ریسِت روزانه است. این فقط بیدار شدن از خواب و تصمیم گیری برای داشتن ذهن تازه و مجموعهای از اهداف برای یک روز جدید است.
این مورد آنقدر دراماتیک نیست. بیشتر ظریف، ساده و واضح است. اینکه تصمیم میگیریم مادران، پدران، دوست داران, یا رهبران بهتری باشیم، تصمیمی ساده میباشد. این یعنی اینکه اهداف بهتری تعیین کنیم تا بهتر باشیم و این حس از تمایل به داشتن زندگی شیرینتر ناشی میشود.
هر دو نوع شروع ( دراماتیک، ریست روزانه) موانع مشترکی را دارند. بنابراین، وقتی فرصت دوم به وجود آمد، از این فرصت استفاده کنید تا شجاعتر و قدردانتر باشید. هنوز لازم نیست مسیر کامل را بدانید. فقط چندین قدم کوچک در مسیرهای مختلف برداشته و بفهمید که کدام مسیر برای شما مناسب است. وقتی مسیری را پیدا کردید که برای شما رضایت بخش و مناسب میباشد: راهپیمایی را شروع کنید.
وقتی کارها اشتباه پیش میروند، به یاد داشته باشید که با مشکلات رو به رو شوید و به آنها احترام بگذارید. آنها همگی فقط شما را قویتر میکنند. به آن اعتماد کنید.
شما هرگز در چندین یارد اول از شروع دوباره خود لذت نخواهید برد، برای همین است که من همیشه میگویم:
به مشکلات و کشمکشها احترام بگذار و با آنها مواجه بشو.
من و تیمم، ک مطالعه تحقیقاتی سه ساله را انجام دادیم که افرادی با عملکرد بالا و اینکه چه چیزی باعث موفقیت آنها شد را تجزیه و تحلیل کردیم. ما دریافتیم که آنها دوست دارند با چالشهای جدید روبرو شوند و هر کاری را که انجام میدهند، تعامل، نشاط و اطمینان کامل را برای آن تجربه به ارمغان میآورند.
موضوع دارد شروع میشود. میدانم کار سختی است. ممکن است هنوز اعتماد به نفس نداشته باشید، اما میتوانید انتخاب کنید که در این سفر با شادی شرکت کنید. فقط به راهپیمایی ادامه دهید و به توانایی خود در رابطه به حل مشکلات باور داشته باشید. شما از آنچه فکر می کنید قوی تر هستید و آینده چیزهای خوبی را برای شما نگه داشته است.
به قدمهایی که خارج از نقطه آسایش خود برمیدارید احترام بگذارید، زیرا آنها شما را بهتر خواهند کرد.
وقتی تصادف کردم، مچ دست و چندتا از دندههایم شکست، شانهام در رفته بود و از صدمه و تکان مغزی که بر اثر ضربه خورده بودم رنج میکشیدم. من ساعتها در تخت بیمارستان همراه با درد وحشتناک دراز کشیده بودم.
پس از آخرین تصادفم که 17 سال پیش اتفاق افتاد، این دومین بار بود مرگ رو به رو میشدم. آن روزها من از خودم یکسری سوال میپرسیدم: آقا واقعا زندگی میکردم؟ آیا عاشق زندگی بودم؟ آیا زندگی برایم مهم بود؟
اولین باری که با پایان عمرم روبرو شدم، جوابهایم را دوست نداشتم. این بار، پس از گذشت تقریباً 15 سال تلاش برای زندگی عمدی و خود خواسته من از جوابها راضی بودم. آیا زندگی میکردم؟ احساس کردم که زندگی میکردم، آیا عاشق زندگی بودم؟
بله؛ کاملاً. آیا زندگی برایم مهم بود؟ احساس کردم که برایم مهم بود. زیرا من هر روز با هدف خدمت به دیگران شروع میکردم و پیش میبردم. من با چیزی که بهش ” سوالات پایانی زندگی” میگویم اوکی بودم و مشکلی نداشتم.
من در ابتدا نمیدانستم، اما تصادف ATV باعث آسیب دیدگی مغزم شده بود. قشر پیش پیشانی، مخچه و هیپوکامپ (قسمتی از دستگاه کنارهای (سیستم لیمبیک) مغز استکه مرکز یادگیری است) من آسیب دیده بود. عملکرد اجرایی و کنترل عاطفی من مختل شده بود. من در تصمیم گیری مشکل پیدا کرده بودم و حافظهام وحشتناک شده بود.
دو سال و نیم طول کشید تا از آسیب دیدگی مغزی من بهبود یابد. و آن سختترین شروع تازهای بود که من در زندگی داشتم، زیرا مجبور بودم یاد بگیرم که چگونه از ذهنم دوباره استفاده کنم.
وقتی مغز شما آسیب میبیند، شما بسیاری از کارهایی را انجام میدهید که نمیدانید دارید انجامشان میدهید. شما با کسانی که دوستشان دارید رک، گستاخ و زود رنج میباشید. اضطراب دارید و نمیتوانید تصمیم بگیرید. من مجبور بودم کنترل ذهن و احساسات خود را به دست بیاورم.
مردم غالباً میپرسند، “چگونه این کار را کردی؟” پاسخ من: به تدریح و کم کم.
هر روز از خواب بلند میشدم و میگفتم، یادت بیار، برندون. تو الان ناقص شدی و به خطر افتادی. تو داری خیلی راحت عصبی و ناراحت میشی. در آن لحظات، سعی کن اینطور نشی.
سعی کن به خاطر بیاری تا از لحظاتت قدردانی کنی. مکث کن و در رابطه با کاری که میخوای توی این موقعیت انجام بدی اراده داشته باش. شادی را به ارمغان بیار، منتظرش نمون، به مشکلات احترام بذار و باهاشون رو به رو بشو؛ ازشون متنفر نباش.
اغلب پس از یک شروع تازه، باید یاد بگیرید که خودتان را تعلیم دهید. شما باید از طریق آن با خود صحبت کنید. به زودی همه آن شرایط ناراحت کننده و دشوار آسانتر میشوند.
در هر سفر جدیدی که انتخاب میکنید یا مجبور به انجام آن هستید، مشکلاتی وجود خواهد داشت. چالشها و سختیها و تنگناهای ناامیدی وجود خواهند داشت. اما اگر بتوانید با وجود همه آنها با خودتان صحبت کنید، به توانایی خود در حل مشکلات ایمان داشته باشید و شادی و لذت را درون تاریکی بیاورید، مسیر هموارتر و راحتتری را طی خواهید کرد.
آن را از کسی یاد بگیرید و بپرسید که مسیری ناصاف و پر از چاله و چولهای را طی کرده است.
وارد غار بشوید.
اگر وارد یک غار تاریک بشوید، احساس ترس و اضطراب خواهید کرد. این طبیعی است. اما میتوانید به عنوان یک کاشف به همراه کنجکاوی کودکانه و لذت وارد آن غار بشوید.
چراغ قوه خود را نگه دارید، قدم بردارید و از خودتان بپرسید، وای، چه چیزی را میتوانم در این فضای جدید شگفت انگیز کشف کنم؟
این تغییر که لذت را برعلیه ترس و اضراب با خودتان به داخل غار ببرید، میتواند زندگی شما را تغییر دهید. شاید ندانید چه چیزهایی پیش روی شماست، اما همیشه می توانید به توانایی خود اعتماد کنید تا کنجکاوی و شاد بودن شما ادامه دار و پابرجا بماند. از آن جا، جاهای پای خود و مسیرتان را پیدا خواهید کرد.
اعتماد به نفس، اطمینان و کنجکاوی را داخل غار بیار؛ دوست من.