دوستان عزیز سایت پرورش افکار در این مقاله قصد داریم موفقیت به معنای اتخاذ یک انتخاب بزرگ نیست، بلکه به معنای اتخاذ میلیون ها تصمیم کوچک است را بررسی کنیم . من خوش شانس بودم. انتظارشو داشتم.
در اوایل دوران کاری ام، یک بانک در سن جوآن پورتو ریکو تاسیس کردم. از لحاظ حرفه ای در موقعیت خوبی بودم و از تمام چیزهای مرتبط با کارم خوشم می آمد. جو کار عالی بود، جامعه بسیار حمایت گر بود و آب و هوا هم که استثنایی بود.
فقط یک مشکل وجود داشت: همسرم نمی خواست کل عمرش را در کارئیب بگذراند.
پس کاری را کردیم که هر پدر و مادر خوبی انجام می دادند و یک قرار با هم گذاشتیم. قرار شد که فقط به مدت ۵ سال بمانیم و بعد، وقتی ۵ سال تمام شد، به دنور برگردیم و من هم مقام مدیر عاملی در شرکتی که تاسیس کردم را کنار بگذارم.
انتظار نداشتم این بخش از زندگی کاری ام به این شکل پیش برود، اما به خاطر توافقی که با همسرم کردم، این تصمیم از قبل گرفته شده بود.
پایان کار را می دانستم. که این امر معمولا برای اکثر موسسان صدق نمی کند.
تصمیم ها همیشه واضح نیستند
گاهی فرض بر این است که نقاط عطف بزرگ و مهم برای مالکین کسب و کارها، همراه با آژیر و اخبار بلند و رسا و نور خیره کننده نزدیک شدنشان را اعلام می کنند.
اینکه همیشه انتخاب واضح است و انتخاب یک گزینه ساده دودویی است: برای مثال، شما یا می توانید شرکتی که ساخته اید را بفریشد و سرمایه آن را نقد کنید، یا دو برابر روی آن سرمایه گذاری کنید بیشتر تلاش کنید تا شرکت رشد کند و به موفقیت بیشتری دست یابید.
ولی هیچگاه انتخاب به این سادگی نیست.
طبق تجربه من، این دو مسیر کاملا واضح و مشخص، بیشتر شبیه به یک سراب هستند. در عوض، می توان گفت که انتخاب رشد یا فروش شرکت، بیشتر مثل دو سر یک طناب بلند هستند.
یک طیفی که هر موسسی در طول دوره ریاستش، چه متوجهشان بشود و چه نشود، در تک تک لحظات زندگی کاری اش درگیر انتخاب بین این دو راه هست.
نقطه عطف مسلما بالاخره سر می رسد. اما معمولا اینطور نیست که از قبل روز موعودش را بر روی تقوی علامت زده باشید، و هیچ موسسی نمی تواند کاملا برای آن خودش را آماده کند، مگر اینکه آن موسس دائما ارزیابی کند که الان در کجای آن طیف قرار دارد.
انجام این ارزیابی می تواند به خصوص برای شخصی که به صورت دستوری و بدون داشتن تخصص لازم در مقام ریاست قرار گرفته است، سخت باشد.
به وجود آوردن حداکثر اعتماد به نفس در جهتی که به سمت آن در حرکت هستید، امکان پذیر نیست، حتی اگر به صورت عمومی از مردم پرس و جو کنید که آیا به نظرشان دارید در مسیر درست پیش می روید یا خیر، باز هم نمی توانید آن اعتماد به نفس لازم را به دست آورید.
اگر این کار را با کارمندانتان انجام دهید، آن ها بدون تعارف خیلی سریع به دنبال یک شغل جدید خواهند بود. اگر این کار را با سرمایه گذاران خود انجام دهید، آنها خیلی سریع تر یک فرد دیگر را پیدا می کنند تا بتواند پول آن ها را چند برابر کند.
پس یک موسس خوب باید چه کار کند؟
هیچکس به تنهایی موفق نمی شود
با توجه به طبیعت پر سرعت و بدون وقفه دنیای کسب و کار، چه شما در موقعیتی باشید که بتوانید پیشرفت کنید یا در موقعیتی باشید که فروش شرکت به نفعتان باشد، در هر حال نیاز است که بخشی از تحقیق و بررسی و نظر سنجی ای که انجام می دهید با شبکه راهنماها و مربی هایتان باشد، آن هم همیشه خدا.
موضوع این نیست که موسسان اصلا به فکر سود شخصی خودشان نیستند، اتفاقا خیلی هم هستند. موضوع این است که گاهی موسسان، هر مشکلی که با آن مواجه می شوند را به عنوان یک مشکل مجزا و تک در نظر می گیرند، به جای اینکه آن را به عنوان یک قطعه از یک پازل به هم متصل بسیار بزرگ ببینند.
این درسی است که من در زمانی که اولین بانکم را تاسیس کردم و بعدها به ریاست چهارمین بانک در دوره کاری ام رسیدم، آموختم.
اگر در فرآیند ارزیابی یا تشخیص اینکه در کجا ممکن است به چالش بعدی خود برسید تبحر نداشته باشید، احتمال زیادی وجود دارد که یکی از آن مشکلاتی که قبلا نتوانستید پیش بینی اش کنید، چه خوشتان بیاید چه نیاید، شما را به سمت اتخاذ یک تصمیم ناخواسته سوق دهد.
من در دوران رکود اقتصادی بزرگ و پس از پشت سر گذاشتن آن، در این موقعیت قرار گرفتم.
در آن موقع، من یک بانک جدید تاسیس کرده بودم که به گونه ای پایه های کاری آن را طراحی کرده بودم که در برابر سختی ها و مشکلات دوام بیاورد.
این حرکتی بود که ثابت کرد من از بس دیدم بانک های کوچک تر کنار زده می شوند، توسط قوانین جدید ناکام می مانند، نیاز به سرمایه بیشتری پیدا می کنند و زیر قرض وام هایی می روند که به خاطر مواقع رکود اقتصادی مجبور به گرفتن آن ها می شوند، دچار یک آگاهی و بینش خاص شده بودم.
اما این نقطه عطف همراه با سوالات جدیدی پیش آمد. باید لنگر بیندازم و فقط دعا کنم که دوام بیاروم؟ یا باید وارد مسیر پیشرفت و رشد شوم و در حالی که خیلی ها از این کار خارج می شوند، من کسب و کارم را گسرتش دهم؟ باید پیشرفت را انتخاب کنم یا فروش کسب و کار را؟
ما زمان زیادی را صرف صحبت با ذی نفعانمان می کنیم (یعنی تیم مدیریت، برد هیئت مدیره، سهاماداران، همکاران، مشتریان و غیره) تا مشخص کنیم که آیا در مسیر درست قرار داریم یا نه.
در نهایت، تصمیم گرفتیم که بهترین مسیر برای ارزش آفرینی برای سهامداران، این بود که شرکتمان را سهامی عام کنیم و در طول این فرآیند، به شدت اهدافمان را به عنوان یک سازمان گسترش دهیم.
اما کلید اصلی حداقل برای من، این بود که من قبلا به وفور در چنین مذاکراتی با اعضای شبکه مورد اعتمادم بوده ام، حتی قبل از اینکه با سهامدارانم صحبت کنم.
سال هایی که بین تصمیم راحتی که در پورتو ریکو اتخاذ کردم و بدترین دوره رکود اقتصادی که معروف به افسردگی بزرگ است گذشتند، به من درس های زیادی آموختند.
اما مهم ترین درسی که آموختم این بود که اگر دائمل موقعی خودم و شرکتم را ارزیابی نمی کردم، برخی از عوامل و مشکلات خارجی دامن من را به بدترین شکل ممکن می گرفتند.
من قبل از اینکه نیروهای فراتر از قدرت و کنترلم من را مجبور به حرکت به سمت آن نقطه عطف کنند، می دانستم که از بانکم باید چه انتظاری داشته باشم.
و من خوش شانس بودم که توانستم یک شبکه از مشاورانی بسازم که می توانستم به واسطه آن ها، چالش هایی که موسسان با آن ها مواجه می شوند را درک کنم، اما این شبکه هیچ ارتباطی با نتایج تصمیمات من نداشتند.
موفقیت یک تلاش یک نفره نیست
چیزی که در ابتدای مقاله گفتم، مفاهیم و معانی متفاوتی می تواند داشته باشد: اینکه از گذشته خود عبرت بگیرید. این بخشی از زندگی حرفه ای یک موسس است که موسسان معمولا هیچوقت آن را به عموم نشان نمی دهند.
بلکه فقط به تعداد محدودی از افراد قابل اعتماد (مثلا اعضای خانواده، رهنمایان یا هر شخص دیگری که در موفقیت آن ها نقش داشته باشد) نشان می دهند، اما هیچوقت به صورت واضح و کامل رمز و راز موفقیتشان را بیان نمی کنند.
حقیقت این است که، موسس بودن به معنای ایجاد یک تعادل ثابت و همیشگی در امر تصمیم گیری، مدیریت ریسک و رهبری است. و اینکه نقشه مسیر موفقیت موسسان را نمی توان گفت یک نقشه از پیش تعیین شده و مشخص است.
آن هایی که موفق می شوند، آنهایی هستند که این عدم قطعیت را می پذیرند و در راستای ایجاد تعادل بین خواسته ها و نیازهای تمام سهامداران درگیر (از جمله خودشان)، پیش از اینکه به نقطه عطف تعیین کننده برسند، تلاش می کنند.
آن هایی که این آمادگی ها را نادیده می گیرند، ممکن است قبل از اینکه آماده شوند، با تصمیمات سختی مواجه شوند و آن موقع است که دیگر پشیمانی سودی ندارد.
https://www.entrepreneur.com/article/340265